تسبيح و تحميد موجودات

اسلام:دین:مذهب:دانلود:مطالب مذهبی:دانلود مذهبی:اندروید:نرم افزار:موبایل:کامپیوتر:شیعه

تسبيح و تحميد موجودات


تسبيح و تحميد موجودات

يكى از حرفهايى كه قرآن روى آن تكيه كرده است مساله‏تسبيح موجودات و تحميد موجودات-هر دو-است.قرآن در بعضى‏از بيانات خودش مى‏گويد تمام ذرات وجود،خدا را تسبيح مى‏كنند وحمد مى‏كنند،يعنى طبق منطق قرآن مثلا چوب و فلز،خدا را تسبيح‏مى‏كنند،ذرات هوا تسبيح گوى خدا هستند،هر ملكول از ملكولهاى‏آب و هر ذره از ذرات اتمى و هر ذره كوچكتر از اتم خدا را تسبيح‏مى‏كند.

 

حال ما اول بايد ببينيم اصلا قرآن چنين حرفى را مى‏زند يانمى‏زند.ابتدا آيات را مى‏خوانيم، بعد ببينيم بشر به حسب عقل وفهم و عرفان خودش چقدر توانسته خود را به اين منطق قرآن نزديك‏كند.پس ما دو مرحله داريم:يكى اينكه آيا قرآن چنين مطلبى رابيان كرده يا نكرده است،دوم اينكه بشر در تلاش و تكاپوى خودش‏چقدر خود را به اين حقيقت نزديك كرده است.

 

قرآن اين مطلب را با عبارات مختلف در جاهاى مختلف‏گفته است.من مقدارى را كه در نظر دارم و حفظ هستم برايتان‏عرض مى‏كنم.يكى در سوره بنى اسرائيل است كه شايد از همه جاعام‏تر و صريح‏تر بيان فرموده است،مى‏فرمايد: «و ان من شى‏ء الايسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم‏» (1) هيچ چيزى نيست(«ان من شى‏ء» يعنى‏«ما من شى‏ء»)چيزى نيست مگر آنكه خدارا تسبيح مى‏كند،تسبيح مقرون به حمد،ولى شما تسبيح آنها رانمى‏فهميد،يعنى نگو من گوشم را كه پاى اين چوب يا درخت‏مى‏گذارم نمى‏شنوم كه او خدا را تسبيح مى‏كند، همين طور ذرات بدن‏خودم.طبق گفته قرآن هر سلول از سلولهاى پوست و گوشت واستخوان و خون من و هر مويى از موهاى بدن من دائما در تسبيح حق‏تعالى است،در حالى كه من نمى‏شنوم.قرآن مى‏گويد بله،شمانمى‏شنويد،و بلكه‏«نمى‏فهميد»تعبير مى‏كند، نمى‏گويد«لا تسمعون‏»،مى‏گويد: «و لكن لا تفقهون‏» و ميان ايندو فرق است.

 

اگر«لا تسمعون‏»باشد[يعنى]ممكن است ما بفهميم چنين‏چيزى هست ولى نمى‏شنويم،مثل اينكه ما الآن مى‏فهميم كه دراين فضا امواج راديويى از ايستگاههاى مختلف راديويى دنيا هست‏ولى نمى‏شنويم.اما قرآن مى‏گويد«ولى اين مطلب را نمى‏فهميد»،نه تنها نمى‏شنويد، بلكه نمى‏فهميد،فهم نمى‏كنيد،هنوز فهمتان كوتاه‏است.

 

فرق ميان تسبيح و حمد

قبل از اينكه به آيات ديگر بپردازم،فرق ميان‏«تسبيح‏»و«حمد»را عرض كنم كه مى‏فرمايد: «الا يسبح بحمده‏» .چون‏تسبيح و حمد كار ماست اقلا بفهميم وقتى در نماز مى‏گوييم‏«سبحان‏ربى العظيم و بحمده‏»كه خلاصه‏اش اين است‏«تسبيح پروردگارعظيم مى‏كنم و حمد پروردگار عظيم‏»يا مى‏گوييم:«سبحان ربى‏الاعلى و بحمده‏»يعنى تسبيح مى‏كنم پروردگار برتر را و حمد مى‏كنم‏او را،«تسبيح مى‏كنم‏»يعنى چه؟و«حمد مى‏كنم‏»يعنى چه؟

 

ثناى خدا به دو شكل است:يكى تسبيح و ديگرى تحميد.

 

تسبيح يعنى تنزيه،يعنى خدا را از آنچه كه ذات او مبراست منزه‏كردن،و برتر دانستن او از آنچه كه شان مخلوقين است،از آنچه كه‏حاكى از نوعى نقص و ناتوانى و نارسايى است.اصلا كلمه‏«سبحان‏»معنايش اين است كه من او را تسبيح و تنزيه مى‏كنم ازاينكه به چشم ديده شود، با دست لمس شود،او را جسم بدانم وبگويم در جايى قرار گرفته است،او را محتاج و نيازمند بدانم به هرچيزى از جمله به عبادت خودم،خير،او منزه است از نياز و احتياج،تنزيه مى‏كنم او را از اينكه به او نسبت ظلم و ستم بدهم،براى اوشريكى قائل باشم،او را مركب و داراى اجزاء بدانم،بگويم از چه‏درست‏شده و از كجا آمده است.پس تسبيح يعنى يك سلسله‏چيزهايى را كه من مى‏فهمم كه خدا از اينها برتر و بالاتر است،باكلمه‏«سبحان‏»از او نفى مى‏كنم. ثناى الهى نظير اقرار به توحيد است كه مجموع نفى و اثبات‏است،وقتى مى‏گوييم‏«لا اله الا الله‏»نفى مى‏كنيم معبوديت غير را واثبات مى‏كنيم ذات او را.ثناى الهى هم هميشه نفى است و اثبات،نفى‏اش همين است:منزه است از...،ولى‏«حمد»توصيف‏پروردگار است به صفات اثباتى، او را ستايش مى‏كنم كه همه نعمتهااز اوست،همه كمالات از اوست و به او بر مى‏گردد،او به هر چيزى‏داناست: «بكل شى‏ء عليم‏» ،بر هر چيزى تواناست: «و هو على‏كل شى‏ء قدير» ،او سميع است،او بصير است،او حى است،اوقيوم است،او ملك است،او مؤمن است،مهيمن است، عزيزاست،جبار است،متكبر است (2) .اين صفات اثباتى.پس ما با يك‏«سبحان ربى العظيم و بحمده‏»،يا يك‏«سبحان ربى الاعلى وبحمده‏»يك دنيا نقص را به نظر مى‏آوريم و مى‏گوييم خداى ما ازاينها منزه است،و يك سلسله كمالات را[به نظر مى‏آوريم ومى‏گوييم]خداى ما داراى چنين صفاتى است.در نماز وقتى سوره‏توحيد را مى‏خوانيم مى‏گوييم: «قل هو الله احد، الله الصمد،لم يلدو لم يولد و لم يكن له كفوا احد» هم صفات اثباتى در آن است وهم صفات سلبى.بعد مى‏گوييم:«كذلك الله ربى‏»چنان است‏پروردگار من،آن صفات كمالى اثباتى را دارد و من او را به آن‏صفات ستايش و حمد مى‏كنم.نقصى در او نيست،اينكه فرزندداشته باشد، فرزند چيزى باشد،مثل و مانند داشته باشد،در اونيست‏«كذلك الله ربى‏».

 

قرآن مى‏گويد اين كار تسبيح و تحميد كه شما در اين شعور ظاهرى و انسانى تان بايد آن را با تعليمات انبياء ياد بگيريد و با اراده‏و اختيار خودتان انجام دهيد،تمام ذرات عالم وجود،خدا را تسبيح‏مى‏كنند و حمد مى‏كنند.اين يك آيه از آيات قرآن[راجع به تسبيح وتحميد موجودات].

 

همچنين ما در قرآن پنج‏سوره داريم-بلكه با سوره «سبح‏اسم‏» به اعتبارى شش سوره داريم-كه با تسبيح شروع مى‏شوند واينها را«مسبحات‏»مى‏گويند.سوره حديد اين طور شروع مى‏شود:

 

«سبح لله ما فى السموات و الارض‏» هر چه در آسمانها و زمين است‏خدا را تسبيح مى‏كند.

 

سوره حشر و سوره صف به اين شكل شروع مى‏شود: «سبح‏لله ما فى السموات و ما فى الارض‏» .در اينجا كلمه‏«ما»تكرار شده‏است.باز مفاد همان است:هر چه در آسمانهاست و هر چه-نه هركه-در زمين است‏خدا را تسبيح كرده است.

 

سوره جمعه و سوره تغابن[اينطور شروع مى‏شوند:] «يسبح‏لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزيز الحكيم‏» .

 

«سبح اسم‏» نيز امر به تسبيح است.

 

در اين پنج‏سوره[فعل تسبيح را]در سه مورد به صورت‏ماضى و در دو مورد به صورت مضارع ذكر مى‏كند ولى با كلمه‏«ما»:

 

«هر چه‏»در آسمانها و زمين است‏خدا را تسبيح مى‏كند.اما قرآن‏مى‏گويد[همه موجودات خدا را سجود مى‏كنند]آن حقيقت‏سجود،كه اين سجود شما نماينده‏اى و نمايشگرى از آن است.ما كه سجودمى‏كنيم عمل ما نمايشگر خضوع ماست.قرآن مى‏گويد همه موجودات‏خدا را سجود مى‏كنند،خورشيد و ماه و ستاره هم خدا را سجودمى‏كنند،ولى البته معلوم است مقصود اين نيست كه مثلا خورشيد هم يك پيشانى دارد و پيشانى‏اش را روى خاك مى‏گذارد،نه،اين‏عمل شما كه نمايشگر منتهاى خضوع است (3) براى اين است كه‏روحتان خضوع پيدا كند.پس ما يك چنين آياتى در قرآن داريم‏كه در آنها تعبير«سبح‏»يا«يسبح‏»به كار رفته است.

 

بعضى آيات ديگر داريم كه در آن آيات مطلب به شكل‏ديگرى بيان شده است،مثلا بيان شده كه جمادات يا نباتات و ياحيوانات با فلان مقام مقدس معنوى الهى در تسبيح و حمد خداهماهنگى مى‏كردند.قرآن در سوره مباركه‏«ص‏»درباره داوود پيغمبرچنين مى‏گويد: «و اذكر عبدنا داوود ذ الايد انه اواب‏» (4) ياد كن بنده‏ما داوود نيرومند را،او بسيار بازگشت كننده به خدا بود،يعنى از غيرخدا بريده و به خدا پيوسته بود (5) .

 

بعد مى‏گويد: «انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشى والاشراق،و الطير محشورة كل له اواب‏» كوهها را مسخر كرده بود،هرصبحگاهان و شامگاهان كه داوود خداى خودش را تسبيح مى‏كرد،كوهها و مرغها با داوود هم آواز بودند و تسبيح خدا مى‏گفتند.اين هم‏آيات ديگرى به اين مضمون.

 

از جمله[آيات مذكور]همين آيات[سوره نور است]كه بازنظيرش در قرآن هست.در اينجا مخاطب شخص پيغمبر اكرم است،مى‏فرمايد: «الم تر ان الله يسبح له من فى السموات و الارض‏» آيانديدى (6) ؟«هر كه در زمين است‏»را هم اختصاص به مؤمنين نمى‏دهد:

 

اى پيغمبر!آيا تسبيح مرغان را در حالى كه در اوج آسمان صف‏كشيده‏اند نديدى؟بالاتر اينكه بعد مى‏گويد: «كل قد علم صلاته‏و تسبيحه‏» هر كدام از اينها-كوهها،درختها،مرغها،انسانها و هرموجودى كه تسبيح مى‏كند-به تسبيح خود آگاه است،به نماز خودآگاه است.عجيب اين است كه اين امر را تعبير به‏«نماز»مى‏كند.

 

گفتيم يك جا تعبير به‏«تسبيح‏»و«حمد»مى‏كند و يك جا تعبيربه‏«سجود»مى‏كند،اينجا اصلا تعبير به‏«صلاة‏»كرده است،گواينكه بعضى مفسرين گفته‏اند مقصود از«صلاة‏»دعاست ولى همان‏نماز است،روح نماز هم دعاست.خود قرآن تعبير به‏«صلاة‏»كرده‏است:اينها نماز دارند و به نماز خودشان آگاهند و خداى آنها هم‏به كار آنها آگاه است.

 

بنابراين ما چنين آياتى در قرآن داريم و نبايد اول برويم‏ببينيم كه آيا مى‏توانيم معنى بكنيم كه مقصود از مثلا تسبيح چيست.

 

نه،قرآن چنين مطلبى مى‏گويد كه تمام ذرات عالم هستى خدا راتسبيح مى‏كنند و حمد مى‏كنند،و به ما هم مى‏گويد:ولى شما اى مردم‏فهم نمى‏كنيد اما چنين چيزى وجود دارد. البته خدا هم كه اين‏مطلب را بيان كرده نخواسته يك معمايى را كه هيچ وقت بشر به هيچ‏شكل آن را حل نمى‏كند بيان كرده باشد،قرآن اين را مى‏گويد براى‏اينكه ما تلاش كنيم تا به اين حقيقت برسيم و اين حقيقت را به اندازه‏ظرفيت‏خودمان كشف كنيم.

 

گفتيم مرحله دوم اين است كه ببينيم تلاشى كه افراد بشربعد از اين راهنمايى قرآن،در اين راه كرده‏اند چه بوده و در واقع اين‏آيات را چگونه خواسته‏اند تفسير كنند.اين سلسله آيات در قرآن‏مجموعا دو گونه تفسير شده است كه ما مى‏توانيم اين دو گونه را«حكيمانه‏»و«عارفانه‏»بناميم.بعضى اين آيات را حكيمانه تفسيركرده‏اند و گفته‏اند مقصود قرآن از اينكه مى‏گويد هر چيزى خدا راتسبيح مى‏كند و حمد مى‏كند،تسبيح‏«تكوينى‏»و به‏«زبان حال‏»

 

است.ما يك‏«زبان حال‏»داريم و يك‏«زبان قال‏».زبان حال اين‏است كه يك موجودى مثلا يك انسان حالتى پيدا مى‏كند كه بااينكه دهانش بسته است اما وضعش دارد با آدم حرف مى‏زند. مثلاشما دو نفر در خيابان ايستاده‏ايد و با همديگر صحبت مى‏كنيد،يك‏وقت‏شخص مفلوكى با يك قيافه ژنده‏اى مى‏آيد در مقابل شما دو نفرمى‏ايستد و گردنش را كج مى‏كند،حالتش نشان مى‏دهد كه[مى‏گويد]من نيازمندم،به من كمك كنيد.اين را«زبان حال‏»

 

مى‏گويند.ولى يك وقت كسى مى‏آيد به زبان مى‏آورد كه كمكى‏به من بكنيد،اين مى‏شود«زبان قال‏».بنابراين خيلى اوقات حالت‏بيرون انسان از ضمير انسان خبر مى‏دهد، چنانكه مى‏گويند«رنگ‏رخسار خبر مى‏دهد از سر ضمير».چگونه خبر مى‏دهد؟حرف كه‏نمى‏زند،دلالت مى‏كند.انسان خيلى حرفها را به زبان بى زبانى‏مى‏زند.شايد افراد انسان با يكديگر كه برخورد مى‏كنند بيش ازمقدارى كه با زبان ظاهر با هم حرف مى‏زنند،به زبان بى‏زبانى با همديگر حرف مى‏زنند و خودشان را به يكديگر معرفى مى‏كنند.

 

من در يكى از كتابهايم(مساله حجاب)نوشته‏ام كه بعضى‏از لباسها و بعضى از ژستها زبان دار است.آدمى كه وقتى راه مى‏رودبادى به غبغب مى‏اندازد،صدايش را كلفت مى‏كند و پايش را محكم‏به زمين مى‏كوبد در واقع مى‏خواهد به ديگران بگويد:دور باش،از من‏بترس.همچنين يك زن دو جور لباس مى‏پوشد:يك وقت طورى‏لباس مى‏پوشد و در خيابانها راه مى‏رود كه خود وضعش داد مى‏زند ومى‏گويد كه من عفيفم،كسى را نرسد كه طمع به من بدوزد، اصلاخود ژست و خود لباس مى‏گويد من چنينم و طبعا افرادى هم كه‏دنبال شكارى مى‏روند و مى‏خواهند ببينند كسى اهلش هست‏يا نه،سراغ آنها نمى‏روند (7) ،و يك وقت نقطه مقابل آن است:همان طور كه آن‏شخص طورى لباس مى‏پوشد كه مى‏گويد از من بترس،يك زن هم‏ممكن است طورى لباس بپوشد كه مى‏گويد بيا دنبال من،با زبان‏خودش حرف نمى‏زند ولى ژستش همه را دعوت مى‏كند كه بيا سراغ‏من و مرا تعقيب كن،من اينكاره هستم.اين را مى‏گويند«زبان‏حال‏».از مطلب خيلى خارج شديم.

 

حال بعضى گفته‏اند اينكه قرآن مى‏گويد همه چيز خدا راتسبيح مى‏كند و حمد مى‏كند، مقصود به زبان حال است،چون همه‏اينها مخلوق خدا هستند و«مخلوق‏»خاصيتش اين است كه يك‏جنبه نقص دارد و يك جنبه كمال،جنبه نقص لازمه مخلوقيت است‏و جنبه كمال[از ناحيه خالق]،هر چه نقص دارد از ذات خودش‏است و هر چه كمال دارد از خالقش(هر چه كمال در موجودات عالم‏مى‏بينيد از او بدانيد)پس در واقع به زبان حال خالق خودش را توصيف وحمد مى‏كند،به زبان بى‏زبانى مى‏گويد:«بارك الله به آنكه مرا آفريد»،تسبيحش هم اين است كه مى‏گويد اگر نقصى در من مى‏بينى،اين نقص‏لازمه ذات من است،او از اين نقص منزه است.

 

البته در اينكه هر مخلوقى به زبان حال حامد و مسبح خالق‏خودش هست‏شكى نيست،حرف درستى است،مخلوقات به زبان‏تكوين،خدا را تسبيح و حمد مى‏كنند،و هر اثرى حمد گو وتسبيح گوى مؤثر خودش است.گلستان سعدى هم سعدى را حمدمى‏كند،يعنى به زبان حال مى‏گويد بارك الله به آنكه چنين اثرفوق العاده‏اى را ايجاد كرده،اگر نقصى هم در يك جا باشد مى‏گويدعالم الفاظ است و بيش از اين ديگر نمى‏توانسته.ولى آيا قرآن كه‏مى‏گويد: «ان من شى‏ء الا يسبح بحمده‏» نظرش به همين است؟

 

تفسير دوم-كه من آن را به تفسير«عارفانه‏»تعبير مى‏كنم‏مى‏گويد حرف شما درست است كه موجودات به زبان حال مسبح وحامد پروردگارند،ولى قرآن بالاتر از اين را مى‏گويد،چون در ادامه‏آيه مى‏فرمايد: «و لكن لا تفقهون تسبيحهم‏» ولى اين تسبيح را شمانمى‏فهميد.تسبيح به زبان حال را همه مى‏فهمند.بعلاوه قرآن‏مى‏گويد«هيچ چيزى نيست مگر...»يعنى همه اشياء را مى‏گويد نه تنها عاقلها و ذى شعورها را،ولى ضمير را آنچنان بر مى‏گرداند كه‏گويى همه موجودات عالم عاقلند و شاعر،چون مى‏گويد: «و لكن لاتفقهون تسبيحهم‏» .«هم‏»در زبان عرب ضميرى است كه براى‏اشخاص مى‏آورند نه براى اشياء،و قرآن با اينكه سخنش درباره‏اشياء است ضمير را ضمير اشخاص آورده،يعنى مى‏خواهد بگويد كه‏همه اشياء از يك نظر اشخاصند[و شعور دارند]،و در همين آيه‏اى‏كه خوانديم‏«مرغان‏»را هم اضافه كرده، اگر«مرغان‏»نمى‏بودمى‏گفتيم قرآن مى‏گويد«كسانى كه در آسمان و زمين هستند»،كسانى كه در آسمان‏اند يعنى ملائكه و كسانى كه در زمين‏اند يعنى‏انسانها،مقصود از انسانها هم انسانهاى مؤمن است‏«كل قد علم‏صلاته و تسبيحه‏»همه اينها به نماز و تسبيح خودشان آگاهند،مى‏گفتيم اين ديگر مانعى ندارد،انسانها و ملائكه به تسبيح خودشان‏آگاهند.ولى مى‏گويد«...و مرغان‏»،مرغان را هم داخل كرده‏است،مرغ كه مسلم شعور انسان و شعور ملائكه را ندارد،پس معلوم‏مى‏شود در عالم مرغان هم يك حسابى هست كه ما وارد نيستيم ونمى‏دانيم.

 

گفتيم تفسير اول تفسير حكيمانه است.حكيم ابو نصر فارابى‏كه يكى از حكماى بسيار بزرگ جهان اسلام است عبارت خيلى‏شيرينى-ظاهرا در كتاب فصوص-دارد.او همين مطلب را ولى‏بيشتر با موضوع‏«زبان حال‏»بيان كرده است،مى‏گويد:«صلت‏السماء بدورانها و الارض برججانها و المطر بهطلانه‏»آسمان كه‏گردش مى‏كند،با گردش خود به درگاه الهى نماز مى‏برد. گردش‏آسمان نماز آسمان است.زمين كه تكان مى‏خورد،تكان خوردن زمين‏نماز زمين است. باران كه مى‏ريزد،ريزش باران نماز باران است،چون روح و حقيقت نماز چيزى جز تسليم بودن در مقابل امر حق وخالصانه و مخلصانه امر او را اطاعت كردن نيست.مى‏گويد آسمان‏كه مى‏گردد و زمين كه تكان مى‏خورد و باران كه مى‏ريزد همه اينهاامر پروردگارشان را اطاعت مى‏كنند،نماز آنها همين است.

 

ولى مولوى كه مرد عارفى است و مسائل را عارفانه تفسيرمى‏كند اين طور نمى‏گويد،مى‏گويد انسانهاى عادى[تسبيح و تحميدموجودات را]نمى‏فهمند،واقعا موجودات جهان خداى خودشان رامى‏فهمند و درك مى‏كنند و مى‏شناسند و تسبيح و حمد مى‏كنند،و اين‏را مكرر و در جاهاى متعدد گفته است،اشعار معروفى است كه‏مرحوم حاج شيخ عباس قمى هم در مفاتيح نقل كرده است،مى‏گويد:

 

جمله ذرات عالم در نهان با تو مى‏گويند روزان و شبان

 

ما سميعيم و بصيريم و هشيم با شما نامحرمان ما خامشيم

 

چون شما سوى جمادى مى‏رويد محرم جان خدادان كى شويد

 

در جاى ديگر شعرهاى خيلى عالى‏اى دارد كه متاسفانه‏همه آن را حفظ نيستم،مى‏گويد:

 

معنى‏«الله‏»گفت آن سيبويه يولهون فى الحوائج هم لديه

 

«الله‏»يعنى موجودى كه همه موجودات نياز خودشان رابه درگاه او مى‏برند.بعد مى‏گويد خاك چنين،باد چنين،هواچنين،دريا چنين و صحرا چنين[و به اين شكل نياز خود رابه درگاه او مى‏برند.]

 

بلكه جمله ماهيان در موجها×جمله پرندگان در اوجهاو خلاصه مى‏گويد ذره‏اى در عالم نيست الا اينكه اينطوراست. حال آنها كه مى‏گويند واقعا غلغله‏اى از تسبيح موجودات درذرات عالم هست مقصودشان چيست؟آيا مقصودشان اين است كه‏در همين فضا الآن صدا پراكنده است-همين طور كه امواج راديوهست-ولى ما نمى‏شنويم؟نه،مقصودشان اين است كه هرموجودى و هر ذره‏اى كه در اين عالم هست دو وجهه و دو رو دارد،يك رو به اين جهان دارد كه در اين رو مرده است،و يك رو به جهان‏ديگر دارد،يك وجهه ملكوتى دارد كه در آن رو و در آن وجهه هرموجودى زنده و شاعر است.مى‏گويند مثلا چوبى كه شما مى‏بينيد،همه حقيقت آن را درك نمى‏كنيد.عميق‏ترين علوم بشر،آنجا كه علم‏بشر به عمق اتمها هم راه پيدا مى‏كند، يك روى اين موجود را درك‏مى‏كند و آن‏«وجهه ملكى‏»اين موجود است،همين موجود يك‏«وجهه ملكوتى‏»دارد كه از دست‏حس و علم ظاهر بشر خارج‏است.انسان بايد اهل دل و اهل معنا و اهل حقيقت بشود تا آن روى‏موجودات را هم درك كند.وقتى آن روى موجودات را درك كردمى‏بيند موجودات چگونه در آن رو همه دراك و هوشيار و عالم ومسبح و حامدند. داوود كه كوهها و مرغها با او تسبيح مى‏گفتند،نه‏اين است كه اگر ما كنار داوود بوديم صداى كوهها را مى‏شنيديم،مردم ديگر بودند و نمى‏شنيدند.داوود گوش ديگرى داشت كه‏به باطن و ملكوت اشياء راه پيدا كرده بود و صداى ملكوت آنها رامى‏شنيد.اگر گوش باطن ما باز بشود ما هم مى‏شنويم،و خيال نكنيدكه اين يك مطلب به اصطلاح دورى است و فقط پيغمبرى بايدباشد،نه،لزومى ندارد حتى پيغمبر باشد.

 

شنيده‏ايد كه سنگريزه در كف مبارك پيغمبر اكرم تسبيح‏گفت.از جمله معجزات پيغمبر اكرم اين بود كه مشتى سنگريزه را به دست گرفتند و مردم ديدند سنگريزه‏ها.در مشت پيغمبر تسبيح خدامى‏گويند.در اينجا معجزه پيغمبر اين نبود كه سنگريزه را به تسبيح‏در آوردند،معجزه پيغمبر اين بود كه گوش افراد را باز كردند و آنهاصداى سنگريزه را شنيدند.آن سنگريزه هميشه تسبيح مى‏گفت،معجزه پيغمبر در شنواندن اين صدا به آن گوشها بود نه در به صدادر آوردن آن سنگريزه‏ها.

 

حال من براى اينكه نشان دهم كه اين امور خيلى هم‏فوق العاده نيست‏يك نمونه نزديك از كسى كه خيلى مورد اعتماد وايمان همه شما و ماست عرض مى‏كنم.

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نویسنده : سرباز گمنام
تاریخ : دو شنبه 26 دی 1390
زمان : 19:33


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.