![]() |
سوره بقره
بسم الله الرحمن الرحيم
الم(1) ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين(2) الذين يؤمنون بالغيب و يقيمون الصلوة و مما رزقناهم ينفقون(3) و الذين تؤمنون بما انزل اليك و ما انزل من قبلك و بالاخرة هم يوقنون(4) اولئك على هدى من ربهم و اولئك هم المفلحون(5) ان الذين كفروا سواء عليهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤمنون(6) ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة و لهم عذاب عظيم(7)
بنام خداوند بخشاينده بخشايشگر
الم(1) اين همان كتابى است كه در آن ترديدى نيست، و وسيله هدايت براى پرهيزكاران است(2) آنها كه به غيب (آنجه از حس پوشيده و پنهان است) ايمان مىآورند و نماز را به پا مىدارند و از تمام نعمتها و مواهبى كه به آنها روزى دادهايم انفاق مىكنند.(3) آنها كه به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پيش از تو (بر پيامبران پيشين) نازل شده ايمان مىآورند، و به رستاخيز يقين دارند(4) آنان را خداوند هدايت كرده و آنها رستگارانند(5) كسانى كه كافر شدند براى آنها تفاوت نمىكنند كه آنان را (از عذاب خداوند) بترسانى يا نترسانى، ايمان نخواهند آورد(6) خدا بر دلها و گوشهاى آنان مهر نهاده و بر چشمهاى آنها پرده افكنده و عذاب دردناكى در انتظار آنهاست.(7)
وجه تسميه سوره
اين سوره را كه طويلترين سوره است و در حدود دو جزء و نيم از قرآن را تشكيل مىدهد بقره مىنامند و بخاط اينكه داستان بقره بنى اسرائيل در اين سوره آمده، به اين نام ناميده شده است.
حروف مقطعه
اين سوره كه از سوره ديگر در قرآن با حروف مقطعه آغاز گرديده است. حروف مقطعه يعنى حروف الفباء در حاليكه با يكديگر تركيب نشدهاند.
اين گونه سورهها بعضى با يك حرف آغز مىشود مثل سوره ن و القلم يا ق، و بعضى با دو حرف مثل يس طه، و بعضى به سه حرف مثل طسم يا الم و بعضى با چهار حرف مثل المر و بعضى با پنجحرف مثل حمعسق يا كهيعيص.
اين مطلب از مختصات قرآن است. يعنى كتاب ديگرى چه از كتب آسمانى و چه غير آسمانى، نداريم كه فصلهايش با حروف مقطعه آغاز شده باشد.
منظور از اين حروف چيست؟
اين سوال از همان صدر اسلام برانگيخته شده است. و نظريات زيادى در اين باره اظهار گرديده و مىتوان گفت نظر قاطعى هنوز پيدا نشده است.
ما اينك به بعضى از آنها اشاره مىكنيم:
بعضى را عقيده بر آن است كه اينها يك سلسله رموزى است ميان گوينده و شنونده يعنى بين خدا و پيغمبر مطالبى و معارفى بوده كه از سطح فكر عامه مردم فراتر قرار داشته است و بعلت اين كه مردم ظرفيتشنيدن آنرا نداشتند. بطور صريح بيان نگرديده و بصورت رمز رد و بدل شده است. چنانكه اين مطلب در ميان دو فرد انسان نيز رائج است. هنگاميكه شخصى نمىخواهد مطلب را همه بفهمند با رمز با شنونده مورد نظر خودش گفتگو مىكند.
نظريه ديگر اين است كه اينها اسمهاى قرآن و يا نامهاى سورههائى است كه در اول آنها آمدهاند. يعنى نام سوره بقره كا الم در اول آن آمده همان الم است و نام و سوره طه هماه طه است.
نظر ديگر اين است كه اينها سوگند است. قرآن همچنانكه بهساير مظاهر خلقتسوگند ياد كرده است. به خورشيد، به ماه، به ستارگان، به روز، به شب، به نفس انسانى همچنين به حروف الفبا نيز سوگند خورده است. پس معنى الف - لام - م اين استكه به الف و لام و ميم سوگند.
انسان هناميكه به چيزى سوگند مىخورد، در حقيقت امر مورد احترامى را كه براى خودش محترم است و مخاطب هم مىداند كه آن چيز مورد علاقه اوست و حاضر نيست آنرا خوارو زبون سازد پشتوانه ضحت و درستى سخنش قرار مىدهد. لهذا علماء ادب مىگويند سوگند تاكيد و تاييد راستى سخن حق است. ولى گاهى انسان سوگند ياد مىكند نه براى اين منظور بلكه براى افاده امرى كه لازمه سوگند است. يعنى براى افاده اين كه طرف بداند گوينده براى ان چيز احترام قائل است وقتيكه كسى مىخواهد به مردم بفهماند براى فلان شخص احترام قائلم به سر او و جان او سوگند مىخورد، در اين گونه قسمها هدف متوجه مقسم به (چيزى كه به او قسم خورده شده) است نه مقسم عليه (مطلبى كه در مورد او قسم ياد شده است) سوگندهاى قرآن از نوع دوم است، قرآن اگر به ماه و خورشيد و زيتون و انجير و روز و شب سوگند ياد مىكند مىخواهد بشر را متوجه اهميت اين امور كند.
يكى از مهمترين اموريكه نقش اساسى در تمدن و فرهنگ انسانيت داشته حروف الفباء است. اين حروف و اين اصوات كه بصورت حروف درمىآيد. نقش مهمى در زندگى اجتماعى انسان دارد. حيوانات نيز صوت و آواز دارند ولى نمىتوانند از آنها «حروف» در آورد (مانند آدمهاى لال) قدرت تكلم نداشته و نمىتوانست مقاصدش را به ديگران برساند، هيچگونه علم و تمدن و صنعتى بوجود نمىآمد. حتى نوشتن و خط كه خود نعمتى بسيار بزرگ است و قرآن در جاى خود به آن نيز سوگند مىخورد، در مرحله بعد از تكلم پديد آمده است. يعنى اين كه ما مىتوانيم الف - لام - دال - جيم را جدا جدا بنويسيم در اثر آن است كه مىتوانيم جدا تلفظ كنيم و اگر اين حروف نبودند ما بايستى براى رساندن مطالب اشكال آنها را بكشيم. مثلا براى فهماندن خانه شكل خانه را و براى فهماندن اتومبيل شكل آن را. ناگفته پيداست كه همه چيز كه شكل ندارد تا بتوان با كشيدن آن تفهيم نمود!!
نظريه ديگر آن است كه اين حروف اشاره به اعجاز قرآن است. به اين بيان كه:
حروف الفباء كه مجموعا درزبان عربى 28 حرف است و در بعضى زبانها بيشتر و احيانا شنيدهام كه بعضى زبانها در حدود سيصد حرف الفباء دارند، در هر حال حروف الفباء كه به منزله مادههاى اوليه بافتمان سخن است و در اختيار همه هست. ولى آيا همه مىتوانند سخن عالى بگويند؟ خير. اينها درست مانند نخ و پودى است كه در دست همه بافندههاست ولى آيا از نظر هنرى همه يك طور بافته تحويل مىدهند؟! خير.
قدرتها و هنرها سخنورى از تركيب همين حروف پديد مىآيد، كتابها، مقالهها، قصيدهها و غزلها همه بافته شده اين حروفند، در حاليكه از نظر مراتب و درجات تفاوت از زمين تا آسمان است.
در چند آيه بعد خواهيم خواند كه قرآن مجيد تحدى فرمايد. يعنى مردم را دعوت به مبارزه مىكند مىگويد شما تما قدرتمندان سخن را جمع كنيد ببينيد آيا مىتوانيد مانند قرآن بياوريد؟
قرآ با ذكر اين حروف به عنوان نمونه الفبا، در حقيقت مىخواهد مواد اوليه آيات قرآن را عرضه بدارد كه ايها الناس! قرآن از ماده ديگرى ساخته نشده همين حروف است كه بطرز بديعى تاليف و تركيب شده، شما هم بيائيد از اينها مانند قرآن بسازيد.
اين محصول يك كارخانه نيست كه بگوئيد ابزارش در دست ما نيست. بلكه هم ابزارش و هم مواد خام آن همه در دسترس شماست. و اين خود بيانگر اعجاز عظيم قرآن است كه به وسيله يك شخص درس نخوانده و مدرسه نرفته، بافتى و سخنى بوجود آورد كه هيچكس قادر به مبارزه به مثل نباشد.
مطلب ديگره هم درباره حروف مقطعه قرآن در چند سال قبل مطرح شد، كه خبر روز شد و روزنامهها نوشتند و آن اين بود كه مردى مصرى كه دانشمند كامپيوتر بود. روى چهارده سورهاى كه با اين حروف آغاز شده است محاسبه دقيقى كرد و به اين نتيجه رسيد كه در هر يك از اين سورهها اين حروف نسبت به حروفى كه در تمام آن بكار رفته است نقش بيشترى دارند مثلا الف - لام - ميم - در سوره بقره نسبت به همه حروف ديگر، در بافت آن نقش بيشترى دارند. و اين نسبت به قدرى دقيق استكه مغز بشرى نمىتواند حساب كند چون گاهى كسرها بجائى مىرسند كه جز با كامپيوتر نمىتوان بحساب درآورد.
در خاتمه اين بحث، احتمال ديگرى را هم مطرح كنم و آن اين است كه:
بحثى از قديم تا بحال مطرح است كه در نظام هستى اول چه بوده است؟ يعنى مقدم چيست و مؤخر كدام است؟ كه بطور كلى در جواب اين سؤال دو نظر ابراز گرديده، برخى مىگويند اول كلمه و سخن بوده و مقصودشان اين است كه اول انديشه و فهم و درك بوده است زيرا كلمه و سخن نمايانگر انديشه هستند. و سپس ماده پيدا شده. و نظر دوم عقيده كسانى است كه به تقدم ماده قائلند يعنى مىگويند اول ماده و طبيعت پديد آمده است و پس از تكامل ماده تدريجا فهم و شعور و درك پيدا شده و سپس كلمه و سخن.
از اين دو نظريه، گويا قرآن اولى را پذيرفته زيرا وقتى مىخواهد داستان خلقت رابيان كند مىفرمايد: انما امره اذا اراد شيئا يقول له كن فيكون (يس 82)فرمان او چنين است كه وقتى اراده كند چيزى را، همينكه بگويد باش، او مىباشد. يعنى اول قول است و سپس ساير مخلوقات.
و البته ناگفته پيداست كه قول در اينجا تنها به معناى لفظ هوا، و صوت نيست بلكه معناى حامعتر و كاملترى دارد.
بنظر مىرسد كه خداوند با اين حروف مقطعه نحوه شروع كار خودش را بيان مىفرمايد يعنى، قول، سخن و انديشه، بر ماده، جسم و طبيعت تقدم دارد.
ولى بالاخره حروف مقطعه از متشابهات قرآن است. بخصوص اگر نظر اول را بپذيريم و بگوئيم كه اينها رموزى است بين خدا و پيغمبر.
ذلك الكتاب لا ريب فيه
آن كتاب. ملاحظه مىكنيد كه نمىگويد اين كتاب بلكه مىگويد آن كتاب و اين نكتهاش تعظيم است. زيرا در زبان عربى چيزى را كه مىخواهند باعظمتياد كنند با ضمير دور مىآورند به معناى اين كه آن چيز با ما و شما بسيار فاصله دارد!!
لاريب فيه. شك در آن نيست.
يعنى چه؟ چگونه شكى در قرآن نيست؟ با اين كه ما مىدانيم كه واقعا مردمى هستند كه درباره اصالت قرآن شد دارند و اين خود قرآن است كه در همين سوره مىگويند:
و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاتو بسورة من مثله.
اگر شك داريد، سورهاى مانند قرآن بياوريد. و نمىگويد شما شك نداريد.
در پاسخ بايد بگوييم كه شما وقتى كتابى را مىبينيد كه قضايائى در آن نوشته شده است. بعد از مطالعه آن با خودتان فكر مىكنيد كه آيا اين وقايع راست است.؟ يا آنكه حقيقتى ندارد؟ مردد و شاك هستيدبراى اين كه بخواهيد حقيت بودن و نبودن آنها برايتان ثابت گردد مىبايست به اسناد و مداركى كه در آن ارائه شده مراجعه كنيد و تحقيق نمائيد.
آرى، در اين گونه كتابها، مطلب از اين قراراست، و اصولا در خبرها، گزارشها، و ادعاهائى كه مطرح مىشود نوعا همينطور است كه اثبات آن احتياج به دليل و برهان دارد.
ولى گاهى اوقات، مطلب ملموس و محسوس براى انسان ثابت مىگردد كه نيازى به هيچگونه شاهد و برهان ندارد.
مثلا اگر كسى را كه شما نمىشناسيد و تا بحال با او نشست و برخاستى نداشتهايد. مدعى شدند كه وى عادل است. در اينجا شما شاك هستيد و براياثبات آن به سراغ بينه و شاهد مىرويد به اين ترتيب كه اگر دو نفر عادلى كه شما به عدالت آنها معترف هستيد شهادت بر عدالت او دارند، قبول مىكنيد وگرنه نخواهيد كرد.
اما اگر شخصى را كه شما خودتان از نزديك با او مانوس بودهايد و در سفر و حضر كردار و رفتار او را مورد مطالعه قرار دادهايد، در صورتيكه بدينوسيله تقوا و عدالت او برايتان محرز شده باشد; آيا ديگر احتياج به دليل و شاهد و بينه داريد؟ خير.
در مسائل علمى و نظرى نيز چينى است. گاهى اوقات بعضى مسائل اثباتش محتاج به برهان است ولى در برحى از موارد اگر انسان اصل مسئله برايش روشن گردد ديگر نيازى به اثبات ندارد، بلكه طرحش مساوى با اثبات نيز هست.
قرآن نيز چنين است. ممكن است در اوصاف قرآن شك بكند ولى تا هنگاميكه دور است و هيمنكه با خود قرآن نزديك شد ديگر شك نخواهد داشت.
ولى البته بايد توجه داشت كه نزديك شدن به قرآن دو گونه است. يكى اين كه انسان قرآن را بخواند و بفهمد و به تفسير آياتش مراجعه نمايد، دوم اين كه به آن عمل كند.
قرآن از آنجا كه يك كتاب نظرى صرف نيس. نظر و عمل در آن توام است. پس اين آيه مىخواهد بفرمايد: اى مردمى كه در قرآن شك داريد، و حق داريد شك داشته باشيد، زيرا نه در قرآن نظر نموده و از نزديك آن را مطالعه كردهايد و نه در مرحله عمل آزمايش نمودهايد! اگر شما با قرآن نزديك شويد و آن را لمس نمائيد، ديگر در اصلالت آن ترديدى نخواهيد داشت.
هدى للمتقين
اولين چيزى كه در شناخت قرآن و نزديك شدن به آن مطرح است، اين است كه بدانيم اصولا قرآن براى چه نازل شده و ماهيت آن چيست؟ تا در اصالت آن دچار ترديد نشويم. زيرا هر كتابى كه انسان نداند براى چه نوشته شده و هدف آن چيست، نمىتواند به هيچ وجه روى آن اظهار نظر كند.
حال ببينيم واقعا قرآن چه كتابيست و براى چيست؟ آيا كتاب طب است؟ فلسفه است؟ تارخ است؟ رياضى است؟... هيچكدام، پس چيست؟ كتاب هدايت است!! هدى.
چه كسانى را اين كتاب هدايت مىكند. آيا همه را؟ يعنى پس از آمدن قرآن ديگر گمراهى باقى نمىماند و همه بطور جبر هدايت مىشود؟ خير، بلكه تنها همه را هدايت نمىكند بلكه عدهاى بوسيله آن گمراه خواهند شد!! چنانكه در آيه 26 همين سوره مىخوانيم: يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا
خدا به وسيله قرآن، گروهى را هدايت و گروه زيادى را گمراه خواهد نمود. ولى البته و ما يضل به الاالفاسقين گمراه نمىكند خدا بوسيله قرآن مگر فاسقها را فاسقها يعنى خارج شدههاى از مسير فطرت انسانى (1)
مولوى مىگويد وقتى نكتهها خيلى دقيق و لطيف باشد، اشخاص لايق را بالا مىبرد ولى در مقابل افراد نالايق را گمراه مىكند:
از خدا مىخواه تا زين نكتهها در نورزى ور سى در منتها
و سپس اشاره به همين آيه مىكند و مىگويد:
زانكه از قرآن بسى گمراه شدند زين رسن قومى درون چه شدند
كلمه رسن كه به معناى ريسمان و طناب است، از خود قرآن استفاده شده است آن جا كه قرآن تعبيرحبل الله فرموده يعنى قرآن ريسمان خداست.
مررسن را نيست جرمى اى عنود چون ترا سوداى سر بالا نبود
مىگويد: با ريسمان قرآن عدهاى بدرون چاه رفتند. در حاليكه ريسمان است هم مىتواند به وسيله آن بالا رفت و هم مىشود بوسيله آن پائين. ريسمان گناهى ندارد.
هدى للمتقين - اين كتاب هدايت كننده متقين و پاكان است.
مراد از كلمه متقين (پاكان) در اينجا همانهائى هستند كه به فطرت پاك اوليه باقى ماندهاند. و ما راجع به مسئله فطرت در قرآن در جاى خود بحث كردهايم و خواهيم كرد. اجمالا نظر قرآن بر آن است كه: هر انسانى پاك و پاكيزه بدنيا مىآيد يعنى مجهز به يك تقواى ذاتى است. ولى ممكن است كه به تدريج در اثر آلودگيهاى محيط از مسير فطرت خارج شده تا آنجا كه بكلى مسخ گردد.
قرآن در اينجا مىفرمايد اگر كسى به فطرت اوليه باقى باشد، اين كتاب او را به سر منزل مقصود راهنمائى مىكند و تمام استعدادها و كمالهائى كه بصورت بالقوه در او وجود دارد به فضيلت ميرساند.
الذين يؤمنون بالغيب . . .
اولين هدايت قرآن اين است كه: به ايمان به غيب مىدهد غيبت و شهادت، دو واژه از اصطلاحات قرآن است.
در جهانبينى قرآن عالم هستى منحصر به آنچه كه براى ما محسوس است نيست بلكه محسوسات يك قشر نازكى از عالم است و قسمت عظيمتر در ماوراء آن است. آنچه محسوس است نامش شهادت و آنچه نا محسوس است، غيب ناميده شده است.
آنچه را فلاسفه آنرا عالم طبيعت مىنمامند درختها، گلها، درياها، صحراها، كهكشانها، ستارگان... و بالاخره آنچه كه انسان مىبيند و مىبويد و مىشنود و بطور كلى احساس مىكند و يا به تعبير قرآن شهود مىنمايد، اينها مربوط به بخش شهادت است.
اگر فقط هستى همين بخش بود، آنگاه جهانبينى انسان، يك جهان بينى خاصى بود، زيرا مثلا مىديد كه آدمى متولد مىگردد و مدتى در اين دنيا زندگى مىكند و بعد هم مىميرد و فانى مىگردد. مىپنداشت كه انسان همين است و ديگر به آغاز و انجام او كارى نداشت و در انديشهاش خطور نمىكرد كه اين انسان از كجا پيدا شده و به كجا خواهد رفت؟
ولى رسالت قرآن مجيد اين است كه انسان را از اين ديدگاه تنك بيرون آورد و او را آگاه و مؤمن سازد كه آنچه بصورت شهادت احساس مكند قشر نازكى از هستى است و در ماوراء آن، درياى عظيم و بىنهايت هستى است.
بهترين نمونه غيبت براى انسان، خود وجود انسان است. بدن و تن ما براى خودمان محسوس است و ما نيز بر روان خود آگاه هستيم و اين دو قسمت براى ما شهادت است. ولى نسبت به ديگران، روان آنها براى ما محسوس نيست بلكه غيب است. زيرا اگريك عمر هم با كسى زندگى كنيم جز اين كه صداى او را بشنويم و رنگ رخسار او را ببينيم و بدن او را لمس كنيم چيزى ديگر نيست. و روان او برايما هميشه بر ما مخفى است. و اگر بر ضمائر قلبى او اگاه مىگرديم بخاطر آن است كه با ما حرف مىزند و هيچگاه ما نمىتوانيم بطور مستقيم بر قلب و دل او واقف شويم.
جالب اين است كه در روانشناسى امروز مطرح است كه انسان غيب ديگرى دارد كه حتى بر خودش نيز مخفى است و نام آنرا روان ناخودآگاه مىگذارند.
مىگويند مايك روان خودآگاه داريم كه همان است كه ما مىگوئيم من اين طور فكر مىكنيم، احساس مىكنم، فلان چيز را دوست دارم و به فلانى كينه مىورزم و يك روان ناخودآگاه داريم كه حتى قسمت اعظم وجود ما را تشكيل مىدهد. اين انسان است كه قسمت عمده آن غيب است و تنها نا چيزى از آن مشهود است.
قرآن اين مطلب را راجع به كل عالم مىگويد و جهان بينى تازهاى به انسان مىبخشد. ملائكه، لوح محفو عرش كرسى اينها مربوط به غيب و باطن اين عالمند كه بصرف آنكه از حواس ما مخفى است نمىتوان آنها را نفى كرد بلكه بايد معتقد بود كه عالم، غيبى دارد كه حواس ما از احساس آن عاجز است و تنها بخش شهود است. كه بر ما مشهود است.
و يقيمون الصلوة . . .
اصل دومى كه قرآن بعد از ايمان به غيب شمرده است بپاداشتن نماز است و مىتوان گفت اصل اول يعنى ايمان به غيب به نظام فكرى و اعتقادى يك فرد مسلمان مربوط است و اصل دوم با خودسازى و اصل سوم يعنى اصل انفاق كه بعدا بررسى خواهيم كرد، با جامعه سازى ارتباط دارد.
از اينجا به اهميت نماز پىمىبريم زيرا چنانكه ملاحظه مىكنيد يكى از پايههاى دين شمرده شده است. و اگر هر مكتبى يك نوع طرح براى ساختن افراد خودش دارد عبادت در سرلوحه برنامه پرورشى و تربيتى اسلامى قرار گرفته است و در راس همه عبادتها نماز است.
ولى البته بايد توجه داشت كه قرآن مجيد نمىگويد نماز مىخوانند بلكه مىفرمايد نماز را بپا مىدارند و فرق است ميان نماز خواندن و نماز را بپاداشتن و اصولا مواردى كه در قرآن نماز خواندن تعبير شده است، در مقام مذمت استيعنى سخن از كسانى بوده كه نمازهايشان ايراد داشته است.
و مما رزقناهم ينفقون
انفاق چيست؟ معنى اينكه انفاق مىكنند البته اين نيست كه خودشان را تهى دست و بىچيز مىكنند (چنانكه بعضى گمان كردهاند) بلكه يعنى انباشته شدهها را مصرف مىكنند و ممكن است كه انفاق به معناى ازاله باشد يعنى از اله نفق و فقر آنان فقرها و مستمنديها را از بين مىبرند.
انفاق رابطه انسان را با جامعهاش مستقر مىسازد. چنانكه اصل اول يعنى ايمان به غيب مربوط به جهان بينى انسان و اصل دوم اقامه نماز مربوط به رابطه دائمى انسان با غيب بود.
آيا انفاق اختصاص به مال دارد؟
در اين آيه مىفرمايد: از آنچه كه روزى آنها نمودهايم انفاق مىكنند. روزى معناى عامى دارد و در خود قرآن اين كلمه به روزيهاى معنوى و مادى اطلاق گشته است دانائيها و دانشها نيز جزء روزىهاى پروردگار است و بايستى آنان كه از يك چنين رزقى برخوردارند، انفاق نموده و ديگران را نيز بهرهمند سازند.
و الذين يؤمنون . . .
يكى ديگر از صفات متقين ايمان به وحى است. ممكن است كسى آن را قبول داشته باشد و در عين حال هم قبول نداشته باشد. يعنى آن را بعنوان يك كتاب بزگ از كتابهاى جهان بشناسد و معتقد باشد كه در اين كتاب تعليمات نجات بخشى وجود دارد ولى آن را يك كتاب وحى شده و فرود آمده از ناحيه خدا نداند.
چنانكه شايد بيشتر افرادى كه مسلمان نيستند، چنين اعتقادى دارند و وقتى مىخواهند كتابهائى را براى تعليم و تربيت معرفى كنند، قرآن را نيز مىشمرند.
نويسنده كتاب «در آغوش خوشبختى» در فصلى كه كتاب خواندن را مطرح مىكند و سپس كتابهاى بزرگ پرورشى را معرفى مىنمايد قرآن را نيز نام مىبرد.
شبلى شميل لبنانى عرب ماترياليست مادى، راجع به پيامبر اكرم و قرآن مجيد اشعار جالبى دارد كه خطاب به رشيد رضاى مصرى صاحب المنار مىگويد:
انى و ان اك قد كفرت بدينه هل اكفرن بمحكم الايات
من اگر چه بدين او كفر مىورزم ولى چگونه مىتوانم آيات محكم قرآن را منكر شو.؟!
ولى اينگونه قبول داشتن قرآن ايمان به قرآن نيست. بلكه ايمان به قرآن آن است كه انسان معتقد باشد كه قرآن وحى است و از جانب الله فرود آمده است نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين (شعرا 194)
يعنى آن را كتابى بداند كه مجموعه پيامهائى است كه از عالم غيب به عالم شهادت رسيده است.
بايد توجه داشت كه ايمان به غيب شامل وحى هم بود و ذكر مجدد آن تفصيل بعد از اجمال است چون مسئله وحى به وضوح مسائليى مثل «خدا» نيست لذا مجددا بيان شده است.
و بالاخرة هم يوقنون . . .
آنان به آخرت يقين مىورزند.
كلمه آخرة كه در فارسى بصورت «آخرت» نوشته مىشود مؤنث آخر است كه در مقابل كلمه اول بكار مىرود كه مؤنث آن اولى است.
آنكه قرآن آخرة را به صورت مؤنث آورده بجهت آن است كه معمولا در موارد ديگر صفت براى كلمه ديگرى مثل كلمه دار و يا حيات آورده مىشده است و چون موصوف مؤنث بوده صفت به تبع موصوف مؤنث استعمال مىگردد.
آخرة گاهى در مقابل دينا قرار مىگيرد و گاهى در مقابل اولى. كلمه دنيا، ممكن است از ماده دنو باشد به معناى قرب و نزديكى، و ممكن است از ماده دنى به معناى پس باشد. اگر از دنو باشد يعنى اين زندگى كنونى كه نزديكتر است بما و قهرا معناى آخرت يعنى زندگى دورتر ما. و اگر از ماده «دنى» باشد يعنى اين زندگى كه نسبت به آن ديگرى، در سطح پائينتر است و آخرت يعنى آن كه در سطح بالاتر قرار دارد.
ولى در سوره و الظحى; آخرت در مقابل الاولى قرار گرفته است. در آنجا خداوند در مقام تسلى خاطر رسول الله(ص) مىفرمايد: از انقطاع وحى خاطرت آزرده نگردد خدايت با تو وداع ننموده و لسوف يعطيك ربك فترضى پروردگار آرزوهايى كه نسبت به هدايت مردم دارى، برآورده خواهد كرد تا خشنود گردى، و للآخرة خير لك من الاولى يعنى آخر كار تو از اول كار تو بهتر استيعنى هرچه رو به پيش روى به كمال والاترى خواهى رسيد.
در هر حال اينجا كه مىفرمايد و بالاخرة هم يوقنون يعنى آنها كه به هدايت قرآن مهتدى هستند، يقين دارند كه يك زندگى ديگرى وراء اين زندگى وجود دارد كه همان جهان پاداش و كيفر است.
اعتقاد به آخرت مساوى با اعتقاد به جاودانگى است. چون فرق دنيا و آخرت يكى همين است كه دنيا پايان پذير است و آخرت پايانناپذير و جاودانه. چه انسان اهل سعادت باشد و چه اهل شقاوت. البته بعضى از اهل شقاوت يك شقاوت موقت دارند و بعد در سعادت جاودانه بسر مىبرند و بعضى هم شقاوت جاودانه دارند و اين است معناى خلود كه مكرر به تعبيرات گوناگونى در قرآن آمده است.
اعتقاد به جاودانگى از امتيازات مكتبهاى الهى است و چنين انديشهايست كه مىتواند جهان را توجيه كند. زيرا لازمه مكتبهاى مادى كه به جاودانگى معتقد نيستند و انسان را همچون حبابى مى دانند كه پس از تركيدن هيچ و فانى مىگردد پوچى گرائى و بدبينى به هستى است.
اين مطلب كه ثمره طرز تفكر آنان است، سخت آنها را ناراحت كرده و لذا بعضى از ماترياليستها اخيرا نيرنگى بكار بردهاند كه بتوانند مكتب خود را از پوچى نجات دهند.
مىگويند: درست است كه فرد فانى مىشود ولى از آنجا كه جامعه در مسير تكامل است اين فرد راهش ادامه مىيابد. اگر من و تو كشته شويم از آنجا كه راه ما جاويد است ما جاويد هستيم!!
اين گونه توجيهات واضح است كه دست و پائى است كه آنها براى دفاع از فلسفه خودشان مىكنند ولى آنچه كه مايه تاسف است اين است كه عدهاى مىخواهند مفاهيم قرآن را با همين حرفها تطبيق كنند چنانكه مىگويند:بالاخرة هم يوقنون يعنى به نظام برتر و به نظام تكام
نظرات شما عزیزان:

