![]() |
آيا معجزه ممكن است؟
جواب اين سؤال تا حدودى در بخش قبل روشن شد يعنى اينكه معجزه ممكن است، يا محال، بستگى دارد به تعريف معجزه و اينكه ما آنرا چگونه توجيه نمائيم.
اگر بگوييم معجزه يعنى آنچه كه بدون علت پديد مىآيد بديهى است كه محال است. و نيز اگر بگوييم معجزه نقض قانون عليت استيعنى همانكه علتى بجاى علتحقيقى و واقعى امر بنشيند، باز هم ممكن نيست.
اما اگر به معناى سوم گرفتيم يعنى خارج شدن طبيعت از جريان عادى خودش در اين صورت معجزه ممكن است نه محال و در اينجا ما ناچاريم توضيح بيشترى بدهيم.
«هگل» فيلسوف معروف اروپائى كلامى دارد كه بر اساس آن در فلسفه خود مسائل زيادى بنيان نهاده است.
او مىگويد: يك سلسله مسائل است كه از ضرورتهاى عقل محسوب گرديده و اجازه خلاف آنرا خلاف هيچگاه نمىدهد يعنى اصلا خلاف آن امكان ندارد.
مثل قضايائيكه در رياضيات بكار ميرود و او نامش را «قضاياى تحليلى» مىگذارد.
شما در رياضى مىگوييد مجموع زواياى يك مثلث 180 درجه است و يا مساوى با دو قائمه است. اين حكم ضرورت عقل استيعنى اگر عقل مثلث را درك بكند كه مثلثيعنى چه؟ بلافاصله حكم مىكند كه ضرورت ايجاب مىكند و غير آن محال است كه بايد مجموع زواياى مثلث 180 درجه باشد و حتى نيم درجه كم و زياد نمىتواند باشد.
قضايائيكه در فلسفه و منطق جزء قضاياى ضروريه محسوب مىگرددند همه از همين قبيلند مثل اجتماع نقيضين و ارتفاع نقيضين.
ولى يك سلسله مسائلى داريم كه مسائل تجربى است، يعنى آنهائى كه ما عقلا هيچگونه ضرورتى در آن درك نكردهايم بلكه بحكم آنكه آنطور دريافتهايم مىگوييم آنطور است.
مثالى كه هگل براى اين نوع مسائل ذكر مىكند اين استكه مىگويد: ما تا به حال هرچه در عالم تجربه كردهايم اين طور يافتهايم كه آب در اثر حرارت صد درجه مثلا بخار مىشود. بعد اسم آن را مىگذاريم (عليت) و مىگوييم حرارت علت بخار شدن آب است و يا اگر آب را مىبينيم در سرماى زير صفر درجه منجمد مىگردد مىگوييم سرما علت انجماد است.
وى مىگويد: براى عقل انسانى هيچكدام ضرورت ندارد، ما چون اينطور ديدهايم اينگونه حكم كردهايم. در حاليكه اگر از اول كه متولد شده بوديم خلافش را مشاهده كرده بوديم يعنى حرارت را موجب انجماد و سرما را باعث بخار شدن آب مىيافتيم از نظر عقل ما هيچ تفاوتى نمىكرد.
يعنى انجماد در اثر برودت و تبخير در اثر حرارت را ضرورت عقلى ايجاب نمىكند بلكه صرفا يك قضيه وجوديه است. در عالم تابحال اينطور بوده بدون آنكه خلاف آنهم ضرورت داشته باشد.
اين كلام تا اينجا كلام بسيار درستى است و حتى امثال بوعلى هم كه گويا بهمين مطلب پىبرده بودهاند در كلماتشان طرح شده كه براى علوم طبيعى كه هميشه بر تجربه استوار است و تجربه هم ضرورت بدست نمىدهد چه فكرى بايد كرد؟ با توجه به اين نكته علوم و قوانين طبيعى چه نحو اعتبارى مىتواند داشته باشد؟ آيا مىتوان قوانين تجربى را تحت ظابطه عليت فلسفى درآورد؟
در اين زمينه مىگويند در مواردى كه تجربه رابطهاتى را نشان مىدهد مثل اينكه حرارت موجب تبخير و برودت انجماد مىآورد در اين گونه موارد در واقع يك عليتى وجود دارد و بدون عليت نمىتواند باشد و آن علت واقعى محال است جاى خود را بديگرى بدهد. ولى اينكه آن علت همين باشد كه ما آنرا با حواص خودمان بوسيله تجربه و آزمايش كشف كردهايم مشكوك است. و لذا علوم تجربى روز بروز تغيير مىكند يك قانونش نسخ مىشود و قانون ديگرى جايگزين قانون قبلى مىگردد.
مثلا يك روز وقتى مىديدند سنگ را كه از بالا رها مىكنيم برزمين مىافتد مىگفتند كشش در خود سنگ وجود دارد كه مايل استخود را به مركز زمين برساند.
و اين حكمى بود كه بر اثر تجربيات مكرر همه بر آن متفق بودند ولى پس از آمدن نيوتون، مطلب عوض شد و گفتند، خير، اين سنگ نيست كه ميل به پايين آمدن دارد بلكه جاذبه در زمين است كه سنگ را مىكشد.
و پس از آن هم نظريه نسبيت مطرح گرديد و در نظريه قبل تجديد نظر شد.
بنابراين، مقدار ثابت و متقين است كه رويدادها بدون علت نيستند ولى آيا علم به آن علتها خواهد رسيد يا نه، معلوم نيست، و اينكه ما بمجرد آنكه رابطهاى را كشف مىكنيم نام آنرا علت مىگذاريم; خطاست; خير; اينها علتهاى حقيقى نيستند; نه حرارت علت تبخير است ونه برودت علت انجماد و نه جاذبه علت پايين آمدن سنگ و لذا اينگونه روابط چه بسا تبديل و تحول مىيابد.
اينجا فرق ميان ناموس طبيعت و قانون عليت بخوبى روشن مىگردد. مثلا به حسب ناموس طبيعى ما تا بحال هرچه ديدهايم يك انسان اگر بخواهد متولد شود، يك راه بيشتر ندارد، حتما بايد جنس مذكر و جنس مؤنث هر دو باشند و نطفه آنان با يكديگر تركيب شود تا انسانى پديد آيد.
اما آيا قانون اصيل عليت در اينجا حكمفرماست؟ يعنى آيا غير اين محال است و نمىشود كه يك وقتسلولى كه در رحم زن تكوين مىيابد، چنان استعدادى را دارا گردد كه هم كار سلول زن را انجام دهد و هم كار سلول مرد را؟
عقل در اينجا نفى نمىكند. بلكه مىگويد: ما تا بحال اين طور ديدهايم و به اين شكل يافتهايم، ولى ممكن است به شكل ديگرى كه ما هنوز به رازش آگاه نشده ايم با «دميدن» اوول زن استعداد اسپرم مرد را نيز پيدا كند و اگر چنين بشود; قانون عليت نقض نشده بلكه ناموس طبيعت نقض گرديده است. و اين است معناى معجزه.
يعنى: معجزه خرق نواميس طبيعت است و با اين معنى، معجزه ممكن خواهد بود.
حال باز برمىگرديم به كلام «هگل». اگر در دنيا شخصى مدعى پيغمبرى گردد و بگويد معجزه من اين است كه من مىتوانم مثلثى ترسيم كنم كه زوايايش 190 درجه باشد; بلافاصله بايد او را تكذيب كرد. چون چنين عملى محال عقلى استو معجزه - طبق بيانات گذشته - محال عقلى را ممكن نمىنمايد. و خود اين ادعا دليل بر كذب مدعاى اوست.
و يا اگر مدعى نبوت ادعا كند كه من مىتوانم كارى بدون علت انجام دهم باز دليل بر كذب مدعاى اوست چون خلاف ضرورت عقل است.
ولى اگر مدعى گردد كه من مىتوانم خلاف ناموس طبيعت كارى را انجام دهم، يعنى از همان قبيل كارهايى كه بقول هگل، ما هيچ دليلى بر اعتبارش نداريم جز اينكه تا حالا اينطور ديدهايم، ما آن ادعا را قبول مىكنيم.
و به تعبير ديگر قوانين عقلى مطلق است نه مشروط، يعنى «اگر» ندارد. ولى قوانين طبيعى مشروط است. يعنى وقتى مىگوييم مجموع زواياى مثلث برابر با دو قائمه است نمىشود گفت: اگر مانعى پيدا نشود. ولى در قوانين طبيعى مىتوان گفت: قانون جاذبه اقتضا مىكند كه جسم بزرگتر جسم كوچكتر را بطرف خود جذب كند، اگر مانعى جلوى آن را نگيرد! يعنى اگر شما دستتان را جلوى آن قرار داديد و مانع افتادن سنگ شديد قانون جذب كار خود را نمىكند.
خلاصه آنكه كشف علتهاى واقعى در قدرت بشر نيست و بر او مكتوم است و بشر تنها به يك سلسله روابط مىتواتند دسترسى يابد و خداست كه بر تمام علتها آگاه است.
در سوره طلاق مىفرمايد: و من يتوكل على الله فهو حسبه هر كس به خدا توكل كند، خداوند او را كفايت مىكند. يعنى به هيچ سببى از سببهاى ظاهرى احتياجى نيست. و سپس مىگويد ان الله بالغ امره يعنى خدا فرمان خودش را به نتيجه و به واقعيت مىرساند.
ولى براى آنكه مردم خيال نكنند حساب علت و معلول و اندازهگيرى در كار عالم نيست و احيانا خداوند كارى را بدون رابطه علت و معلول انجام مىدهد، بلافاصله مىفرمايد: قد جعل الله لكل شىء قدرا. يعنى براى هر چيزى حد و اندازهاى و رابطهاى قرار داده است ولى آن رابطه را تنها خدا مىداند.
اينكه هر وقتخدا اراده كند چيزى را انجام مىدهد كه هيچ يك از اسبابى كه بشر مىشناسد دخالت ندارد از اينجهت است كه اينها پوششها هستند و اسباب واقعى نيستند و خدا خودش مىداند كه سبب واقعى چيست.
خداوند هرگاه اراده كند، اشخاصى را به رازهاى علت و معلول آشنا مىسازد و اگر كسى از ناحيه پروردگار به اين رازها آشنا گرديد مىتواند هرگونه تصرفى در كار عالم بكند; بدون آنكه امرى بر خلاف نظام علت و معلول انجام داده باشد.
اين است معناى آنچه كه در روايت آمده است كه بنده خدا آنقدر به پروردگارش نزديك مىگردد كه خدا چشم او مىشود. كه با آن مىبيند و گوش او كه با آن مىشنود و دست او كه با آن كار مىكند.
نظرات شما عزیزان:

