![]() |
معجزه چيست؟
بعضى مىپندارند معجزه مسئلهاى نيست بلكه مسئله مهم قبول و يا عدم قبول خداوند است. يعنى مىگويند ما اگر خدا را قبول كرديم ديگر راجع به معجزه بحثى نداريم زيرا خداى مورد قبول ما قادر مطلق است و به حكم «ان الله على كل شيى قدير» او قدرت دارد مرده را زنده كند و از چوبى اژدها بسازد و رسول الل را در ظرف لحظهاى از مسجد الحرام به مسجد الاقصى ببرد و بلكه به همه آسمانها سير دهد.
ولى بر خلاف اين پندار مسئله به اين سادگىها نيست كه اگر خدا را قبول كرديم مشكلات همه حل شده باشد.
توضيح اينكه:
1- بعضى ممكن است معجزه را اينطور تعريف كنند كه: معجزه يعنى آنچه كه بدون علت روى مىدهد.
ولى اين تعريف بسيار نادرست است و شايد مادى مسلكان و آنان كه مىخواهند معجزه را نفى كنند اين نغمه را آغاز كردهاند و سپس كم و بيش به سر زبانها افتاده است.
زيرا كسانى كه طرفدار معجزه هستند مىخواهند آنرا دليل بر چيزى بدانند و حال اينكه اگر معجزه بدون علت رخ داده باشد دليل بر هيچ امرى نخواهد بود!!
وانگهى اگر (بفرض محال) يك چيز بدون علت پيدا شود ديگر هيچ چيز را در عالم نمىشود اثبات كرد، نه اصلى از اصول علمى و طبيعى بر جاى مىماند و نه از اصول فلسفى و كلامى، و حتى اثبات خدا هم متزلزل مىگردد. چرا؟
زيرا ما خدا را بدليل اينكه علت عالم است مىشناسيم و اگر فرض كنيم كه در هستى نظامى وجود ندارد بلكه ممكن است چيزى بدون علت پديد آيد، اين احتمال را كه عالم بكلى صدفه و بدون علت پديد آمده است، نمىتوانيم رد كنيم. پس تعريف براى معجزه بسيار نادرست است. (1)
2- ممكن است گروهى ديگر بگويند معجزه پيدايش چيزى بدون علت نيست، استثناء در قانون عليت نيست بلكه باين معناست كه بجاى علت واقعى يك شيئى علت ديگرى جانشين آن مىگردد و بالاخره معجزه يعنى جانشين شدن علتى بجاى علت ديگر.
مثلا علت واقعى و حقيقى پيدايش انسان آميزش دو انسان استحالا اگر اين علتحقيقى كنار رود و جايش را به علت ديگرى بدهد و انسانى از غير طريق آميزش دو انسان پديد آيد، آن معجزه است.
اين گفتار ناشى از عدم اطلاع بر علوم عقلى است زيرا پس از آنكه پذيرفتيم كه در عالم، نظام علت و معلول حكمفرماست; اين نظام يك نظام قراردادى نيست كه بشود آنرا تغيير و تبديل نمود بلكه طى يك رابطه حقيقى و واقعى و تخلفناپذير است.
يعنى در طبيعت اگر «الف» علت «ب» بود بين «الف و ب» يك رابطه واقعى و حقيقى بر قرار است كه نه «الف» آنچنان رابطه را با غير «ب» دارد و نه «ب» با غير «الف» مىتواند داشته باشد و هيچگاه «ب» بدون «الف» هستى نمىيابد. و بالاخره علت واقعى يك امر يك امر است و بس; و هيچ چيز با دو چيز نمىتواند رابطه علت و معلولى داشته باشد.
پس در مثال فوق هيچگاه نمىشود «ج» بجاى «الف» بنشيند و يا بالعكس «د» بجاى «ب» معلول «الف» گردد. (2)
3- در مقابل اين دو تعريف تعريف سوم براى معجزه هست كه اشكالات عقلى فوق به هيچوجه بر آن وارد نمىگردد.
و آن اينستكه بگوئيم معجزه نه نفى قانون عليت است و نه نقض و استثناء آن، بلكه خرق ناموس طبيعت است.
فرق است ميان خرق قانون عليت و خرق ناموس طبيعت. معجزه نه آن است كه چيزى از غير راه علت اصلى پديد آمده باشد بلكه آنچه از غير مسير و جريان عادى و طبيعى بوجود آمده است، معجزه نام دارد.
به بيان بهتر:
معجزه خارج شدن امرى است از جريان عادى بنحوى كه دخالت ماوراء الطبيعه در ان آشكار باشد.
با اين بيان در پيدايش معجزه، علتى بجاى علت ديگر نمىنشيند بلكه اين مطلب كه بين علت و معلول يك نوع رابطه حقيقى و تخلفناپذير برقرار است پذيرفته شده ولى مسئله معجزه بدين گونه توجيه مىگردد كه:
علل واعقى اشياء براى بشر كه مىخواهد با علم و تجربه به آنها برسد همواره مجهول است و تنها خداوند آگاه بر علتهاى واقعى اشياء است و بشر بوسيله تجربه و آزمايش فقطبه يك سلسله تقارنات و ارتباطات دسترسى پيدا مىكند و بيجا آنرا رابطه عليت مىپندارد.
روى اين حساب معجزه امرى است كه از غير مسير عادى كه بشر تنها مسير پيدايش آن امر پنداشته است پديد آيد. اين نكته را باز توضيح خواهيم داد.
نظرات شما عزیزان:

