آيا مرگ امرى مورد آرزوست؟

اسلام:دین:مذهب:دانلود:مطالب مذهبی:دانلود مذهبی:اندروید:نرم افزار:موبایل:کامپیوتر:شیعه

آيا مرگ امرى مورد آرزوست؟


آيا مرگ امرى مورد آرزوست؟

ابتدا بايد خود مرگ را قطع نظر از خصوصيات ديگر در نظر بگيريم.

 

آيا مرگ فى حد ذاته يك امر مطلوب و يك امر آرزويى است كه هر كس‏اعم از اولياء الله و غير اولياء الله بايد آن را امرى مطلوب و محبوب بداند يانه؟اين خودش مساله‏اى است.

 

در اينجا چند مكتب وجود دارد.مكتبهايى در دنيا بوده‏اند و الان هم‏به شكل ديگرى وجود دارند كه معتقدند مرگ فى حد ذاته براى هر فردى‏بايد امرى مطلوب و مورد آرزو باشد،چرا؟ زيرا اين مكتبها معتقدندرابطه انسان با جهان رابطه زندانى است‏با زندان،يا به تعبير ديگر رابطه‏روح با بدن رابطه زندانى است‏با زندان،رابطه‏«در چاه افتاده‏»است‏با چاه،رابطه مرغ است‏با قفس.انسان از همان اولى كه به دنيا مى‏آيد-كه كم وبيش مى‏توان گفت‏حرف افلاطون هم چنين است-يك مرغ ساخته وپرداخته شده عالم ملكوت است.بعد اين مرغ را در اينجا در قفس زندانى‏كردند.معلوم است وقتى يك انسان آزاد به زندان مى‏افتد خروج از زندان‏بايد يك امر آرزويى براى او باشد.اگر رابطه انسان و جهان اينچنين باشدآيا مردن تاسف دارد؟اينكه در زندان باز شود و زندانى از زندان بيرون‏بيايد كه تاسف ندارد;به چاه افتاده را از چاه بيرون بكشند و يا مرغ را ازقفس آزاد كنند كه تاسف ندارد.

 

چنين مكاتبى مخصوصا در دنياى قديم وجود داشته است.مانى (5) اين مدعى پيغمبرى معروف كه ضمنا انسان نابغه‏اى هم بوده است چنين‏فلسفه‏اى داشت.او بر اساس همين فكر و فلسفه،مرگ را براى هر كس‏فى حد ذاته امرى مطلوب مى‏دانست.

 

در اين مكتب براى هر فردى بدون استثنا مرگ بايد يك امر آرزويى‏باشد،چرا كه اين فرد و آن فرد ندارد،همه روحهاى مردم مرغهاى درقفس است و زندانيهاى در زندان.

 

اين مكتب براساس دو اصل است:يكى جاودانگى روح و ديگراينكه روح انسان قبل از اينكه به اين دنيا بيايد يك موجود ساخته وپرداخته كاملى بوده و در اين دنيا نقص پيدا كرده و بازگشت او بازگشت‏به‏كمال اول است.

 

مكتب ديگرى كه درست نقطه مقابل اين مكتب است و مكتبى مادى‏است مى‏گويد حيات و زندگى در همين دنيا شروع مى‏شود و به همين دنياهم پايان مى‏پذيرد;مرگ نيستى است و حيات،هستى.هستى بر نيستى وبود بر نبود در هر شكلى ترجيح دارد;زندگى به هر شكلى بر مرگ به هرشكلى ترجيح دارد.اصلا«بود»نمى‏تواند از«نبود»كمتر باشد و نيستى‏نمى‏تواند بر هستى ترجيح داشته باشد.مرگ در مكتب مانى ارزش‏صددرصد مثبت داشت و در اين مكتب ارزش صددرصد منفى دارد.

 

پهلوان را زنده خوش است;پهلوان بايد زنده بماند.اصل اول زنده ماندن‏است،هرچيز ديگر در درجه بعد است.

 

از جالينوس (6) نقل مى‏كنند كه گفته است من زندگى به هر شكل را برمرگ ترجيح مى‏دهم;فقط من زنده باشم و نفسم بيرون بيايد.مولوى به‏اين شكل نقل كرده كه جالينوس گفته‏است اگر راه زنده ماندن من منحصردر اين باشد كه مرا در شكم يك قاطر كنند و سرم را از زير دم قاطر بيرون‏بياورند تا نفس بكشم،من اين طور زندگى را بر مرگ ترجيح مى‏دهم، چون بالاخره زندگى،زندگى است و مرگ،مرگ است.ديگر كيفيت‏زندگى براى او مطرح نيست،اصل زندگى برايش مطرح است.در اين‏مكتب مسلم است كه هميشه زندگى مورد آرزوست و مرگ به هيچ شكل‏نمى‏تواند مورد آرزو باشد و ارزش مرگ صددرصد ارزش منفى است.

 

اين هم يك مكتب.

 

مكتب ديگرى وجود دارد كه مى‏گويد:مرگ براى بعضى از انسانهايك امر آرزويى است و براى بعضى از انسانهاى ديگر امرى‏ضد آرزوست.بعضى از انسانها حق دارند كه مرگ را آرزو كنند، ولى‏آرزوى مرگ براى بعضى از انسانهاى ديگر ضد منطقى است.اين مكتبى‏است كه از يك طرف قائل به جاودانگى روح است و مى‏گويد انسان بامرگ فانى نمى‏شود ولى از طرف ديگر مثل مكتب مانى نمى‏گويد كه انسان‏قبل از اينكه به اين دنيا بيايد كامل بود و موجود كاملى را آوردند و در اينجازندانى كردند و انسان فقط بايد زندانش را بشكند و برود.متاسفانه درتعبيرات شعراى ما از اين نوع تعبيرات زياد آمده با اينكه مقصودشان اين‏نبوده است.قفس شكستن و زندان شكستن و از چاه بيرون آمدن درتعبيرات شعراى ما زياد آمده است‏با اينكه تابع مكتب مانى نبوده‏اند.

 

اين مكتب بر اين اساس است كه روح يك امر جاودانه است ولى‏معتقد نيست كه روح انسان به صورت يك موجود كامل بود و او را مثل‏يك زندانى به زندان آوردند و يك موجود آزاد را در چاه انداخته و يا مرغ‏آزاد را در قفس كردند،بلكه روح انسان در اين دنيا ناقص است،به اين‏معنا كه يك امر بالقوه است كه قابل تكامل و كامل شدن است;يعنى رابطه‏انسان با جهان،رابطه كشاورز است‏با مزرعه و رابطه كودك است‏بامدرسه،نه رابطه زندانى با زندان.اين موجود ضعيف،وجودش از نقطه‏صفر آغاز شده و بايد در اين دنيا رشد و تكامل پيدا كند.دنيا براى انسان‏مانند مدرسه است‏براى دانش‏آموز و مانند مزرعه است‏براى كشاورز،كه‏در اين مدرسه است كه بايد تكليف انجام بدهد و به مسؤوليتهاى خودمتوجه باشد و بايد خود را در اين مدرسه كامل كند تا وقتى از مدرسه‏بيرون مى‏آيد كامل باشد.يا آن كشاورز كارش در صحرا زحمت كشيدن‏است،ولى مى‏داند كه همين كاشتن و بعد به عمل آوردن محصول است كه‏زندگى ايام سالش را تامين مى‏كند.اگر مى‏خواهد چه در مدت زراعت وچه در مدتى كه در خانه استراحت مى‏كند زندگى خوبى داشته باشد فقطبايد عمل كشاورزى را خوب انجام دهد.

 

همچنين مى‏توان گفت مثل انسان با جهان مثل بازرگان است‏با بازار.

 

بازار براى يك بازرگان به عنوان محل كار و محل به دست آوردن سودمحبوب و مطلوب است.

 

بيشتر تعبيراتى كه عرض كردم تعبيرات امير المؤمنين عليه السلام است. فرمود:«ان الدنيا... مهبط وحى الله و متجر اولياء الله‏» (7) يا پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله‏فرمود:«الدنيا مزرعة الاخرة‏» (8) دنيا كشتگاه و محل زراعت آخرت است.

 

آيا بر طبق اين مكتب مرگ يك امر آرزويى است‏يا يك امر ضدآرزوست؟هيچكدام.براى كسى كه در اين مدرسه و دانشگاه هيچ كارى‏انجام نداده است‏بيرون آمدن از آن كه جز عقب افتادن و نمره بد گرفتن‏حاصلى براى او نداشته،نه تنها يك امر محبوب و مطلوب نيست‏بلكه‏مايه سرشكستگى و ملامت است.يا آن كشاورزى كه كار نكرده است‏به‏قول شاعر حالش چنين است:

 

هر كه محصول خود بخورد و خبيد×وقت‏خرمنش خوشه بايد چيدبراى آن كسى كه دنيا را به بطالت گذرانده است و نه تنها به بطالت كه به‏فسق و فجور و كارهاى بد گذرانده است مرگ هرگز نمى‏تواند يك امرآرزويى باشد.او نه تنها عمل خوبى به تعبير قرآن پيش نفرستاده است‏بلكه هر چه فرستاده،عمل بد است.طبعا چنين افرادى هميشه بايد ازمرگ وحشت داشته باشند و مانند همان جالينوس خواهند بود.آنها گرچه‏از نظر تئورى و مكتب با او اختلاف دارند ولى در عمل مانند او خواهندبود;يعنى براى چنين آدمى هم در عمل چنين خواهد بود كه زندگى به هرصورت و لو بخواهد در شكم استرى باشد و سرش از زير دم استر بيرون‏باشد بر مرگ ترجيح دارد.اين همان است كه مى‏فرمايد: «و لا يتمنونه ابدا بماقدمت ايديهم و الله عليم بالظالمين‏» .

 

مولوى مى‏گويد:

 

اى كه مى‏ترسى ز مرگ اندر فرار آن زخود ترسانى اى جان هوش دار زشت روى توست نى رخسار مرگ جان تو همچون درخت و مرگ برگ مرگ هر كس اى پسر همرنگ اوست آينه صافى يقين همرنگ روست

 

مى‏گويد تو كه از مرگ مى‏ترسى در واقع از خودت مى‏ترسى،چون مرگ‏هركس همرنگ خود اوست;مرگ هر كس مانند آينه‏اى است كه در وقت‏مرگ چهره شخص را به خودش نشان مى‏دهد.اگر چهره‏ات زشت وكثيف است،وقتى كه آن را ببينى ناچار از خودت وحشت مى‏كنى.

 

بعد مى‏گويد مثل تو مثل همان آدم زشت و كثيفى است كه از بيابان‏مى‏گذشت و در عمرش آينه نديده بود.آينه‏اى به پشت افتاده بود.تا آينه رابرداشت و طرف ديگر آن را نگاه كرد فورا آينه را شكست كه عجب چيزبدى پيدا كردم!فكر نكرد او خودش است و چيز ديگرى در آنجا نيست.

 

يا تشبيه مى‏كند به مرغى كه در قفس است و گربه‏هايى در اطراف آن‏كمين كرده‏اند.وقتى اين مرغ مى‏بيند كه گربه‏ها چشمهايشان را به اودوخته‏اند و منتظرند در قفس باز بشود تا او را بربايند هيچ گاه آرزوى‏بيرون رفتن نمى‏كند،چون مى‏داند كه باز همين قفس بهترين زندگيها براى‏اوست و از آن فضاى وسيع كه در آن،گربه‏ها انتظار او را مى‏كشند خيلى‏بهتر است.

 

براى آن كسى كه در جهان‏بينى‏اش دنيا براى او مزرعه است و آن كسى‏كه در جهان‏بينى‏اش دنيا براى او مدرسه است ولى در اين مدرسه خوب‏عمل كرده،انتقال به آن جهان امرى مطلوب است،همان طور كه‏دانشجويى كه براى تحصيل به خارج رفته و در آنجا به خوبى درس‏خوانده و كار كرده و دانشنامه گرفته است آرزوى بازگشت‏به وطن داردچون سؤوليت‏خود را به حد اعلا انجام داده است.يا مثلا بازرگانى كه به‏خارج رفته و در آنجا معامله كرده و سود برده است‏بازگشت‏به محل‏زندگى خودش براى او مطلوب است.كسى كه براى او انتقال از اين جهان‏به جهان ديگر امرى مطلوب است مصداق اين شعر حافظ است:

 

اى خوش آن روز كزين منزل ويران بروم راحت جان طلبم و ز پى جانان بروم

 

چند شب پيش،شب چهلمين سال فوت مرحوم حاج شيخ‏عبد الكريم حائرى يزدى رضوان الله عليه بود.مرحوم حاج شيخ‏عبد الكريم مرجع تقليد زمان خودش بود.من اگر چه خدمت ايشان‏نرسيده بودم و ده ماه بعد از فوت ايشان بود كه ما به قم رفتيم ولى اطلاع‏كامل داريم كه از علماى با تقواى واقعى واقعى بوده است;بسيار مردبا حقيقتى بوده است.همان شبى كه ايشان ساعت‏يازده و نيم فوت مى‏كنند-كه حال ايشان هم به حسب ظاهر هيچ علامتى از فوت نداشته است‏همين شعر را مى‏خوانده‏اند:

 

اى خوش آن روز كزين منزل ويران بروم راحت جان طلبم و ز پى جانان بروم

 

واقعا هم همين طور است;اگر كسى در دنيا طورى زندگى كرده است كه‏آنچه كه پيش فرستاده خير و بركت است،ديگر براى او دنيا يك زندان‏است،چون كارهايش را كرده و به قول امروزيها مسؤوليتش را انجام داده‏است.

 

قرآن نمى‏گويد اگر تو انسان هستى بايد مرگ را آرزو كنى.براى هرانسانى مرگ آرزو نيست. قرآن مى‏گويد تو اگر گناهكار و فاسد و كثيفى،حق دارى بترسى،ولى اگر از اولياء الله هستى مرگ براى تو به صورت يك امر آرزويى در مى‏آيد.

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نویسنده : سرباز گمنام
تاریخ : سه شنبه 4 بهمن 1390
زمان : 7:19


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.