![]() |
داستان مرحوم حاج شيخ عباس قمى در وادى السلام
،اين (8) داستان را در قم بالاى منبر نقل كردهبود و من آن را از دو نفر از مراجع تقليد زنده حاضر كه پاى منبرشبودهاند شنيدم،يكى آيت الله گلپايگانى است،ايشان گفتند منخودم پاى منبرش بودم،گفت من در جوانى كه حالم خوب بود-ولى حالا چنين نيستم-يك وقتى كه حالى داشتم،رفتمبه زيارت وادى السلام يك وقت احساس كردم كه يك صداىمهيبى از آن دور دستها مىآيد،درست مثل اينكه شترى را بخواهندداغ كنند و اين شتر نعره بكشد.ولى هر چه اطرافم را نگاه كردمشترى نديدم اما صداى نعره،عجيب مىآمد.وادى السلام خلوت بود.
در اين بين متوجه شدم كه در آن سر وادى السلام چند نفر حركتمىكنند.گفتم شايد اينها دارند شتر داغ مىكنند.همين طور آرام آرامراه افتادم و به طرف آنها رفتم.ديدم بله،صدا از همان جا مىآيد ولىوقتى كه رسيدم ديدم آنجا شترى نيست،ميتى را آوردهاند ومىخواهند دفن كنند و اين صدا صداى همين ميت است و من به اينشدت مىشنوم و اينها نمىشنوند، من از آن سر وادى السلام اين صدارا مىشنيدم،خيال مىكردم شتر داغ مىكنند،حالا هم آمدهام اينجا ومىشنوم،ولى اينها نمىشنوند.
حال خيال نكنيد هر آواز و هر صدايى كه در عالم باشد همهمىشنوند.آن صدا،صداى ديگرى است و آن گوش هم بايد گوشديگرى باشد.
نظرات شما عزیزان:

