![]() |
ممنوع شدن سب امير المؤمنين عليه السلام توسط عمر بن عبد العزيز
عمر بن عبد العزيز بود كه قضيه سب و لعن على عليه السلام را ممنوع كرد.
خودش مىگويد:دو قضيه باعثشد كه من اين كار را منع كردم.يكى اينكه وقتى بچه بودم معلم سر خانهاى داشتم كه مىآمد و براى من تدريسمىكرد.ما در كوچهها با بچههاى همسن و سال بازى مىكرديم.به اينبچهها چنان آموخته بودند كه بدون اينكه قصد خاصى هم داشته باشند،دو كلمه كه صحبت مىكردند،تا كسى حركتى مىكرد و از او مىپرسيدندچرا اين كار را كردى،وقتى مىخواستبگويد من اين كار را نكردم،العياذ بالله مىگفت:«لعنتبر على،كى من چنين كارى كردم؟»عمر بنعبد العزيز مىگويد يك بار كه ما در كوچه اين كارها را مىكرديم معلم منآمد از آنجا گذشت.قرار بود براى تدريس به من به مسجد برود و من همبه آنجا بروم.به مسجد رفتم ديدم مشغول نماز است.منتظر ماندم تانمازش تمام شود.تا گفت«السلام عليكم»به سرعت از جا بلند شد و دوبارهگفت:«الله اكبر».تا اين نماز ديگر هم تمام شد زود بلند شد و نماز ديگرىرا شروع كرد.ديدم وقت گذشت و حس كردم كه امروز نمىخواهد به مندرس بدهد.پيش خود گفتم:بايد بفهمم چرا نمىخواهد به من درسبدهد.اين بار به محض اينكه گفت:«السلام عليكم»ديگر مجال ندادم،فوراسلام كردم و گفتم:استاد!آيا امروز نمىخواهيد به من درس بدهيد؟ديدمرفتارش با من جور ديگرى است. گفتم:آيا تقصيرى كردهام؟گناهىكردهام؟گفت:آن چه كارى بود كه در كوچه كردى؟آن چه بود كه من از توشنيدم؟گفتم:چه چيزى؟موضوع را گفت.بعد،از من پرسيد:تو از چهموقع اطلاع پيدا كردى كه خداوند پس از آنكه بر اهل بدر راضى شد برآنها غضب كرد؟(اهل تسنن مساله اهل بدر را قبول دارند.)من هم بچهبودم و بى اطلاع،گفتم:مگر على هم از اصحاب بدر بود؟گفت:«هل البدرالا لعلى؟!»مگر در بدر قهرمانى غير از على بود؟اصلا بدر مال على است. ازآن پس تصميم گرفتم كه ديگر اين كار را نكنم.
عمر بن عبد العزيز مىگويد قضيه دوم مربوط استبه زمانى كه پدرم حاكم مدينه بود.پدرم كه خطبه مىخواند مىديدم كه خيلى فصيح و بليغحرف مىزند جز آنجا كه مىرسد به لعن على عليه السلام كه گويى زبانش بهلكنت مىافتد.در خلوت از پدرم پرسيدم:تو چرا همه چيز را خوب بيانمىكنى الا اين يكى را؟علتش چيست؟گفت:آخر اين مردى كه ما داريملعن مىكنيم از تمام صحابه پيامبر افضل است و هيچ كس بعد از پيامبر بهاندازه او مستحق درود نيست.گفتم:اگر اين طور است چرا او را لعنمىكنى؟گفت:اگر ما او را اين طور نكوبيم و لعن نكنيم،امروز نمىتوانيمبچههايش را بكوبيم.(سياست را ببينيد!)گفت:ما گذشته اينها را بايداين گونه بكوبيم تا بچههايشان موقعيتخلافت پيدا نكنند.اگر بنا باشد كهعلى را آن طور كه هستبشناسانيم به شر بچههايش گير مىكنيم،چونمردم خواهند گفت مستحق خلافت آنها هستند.
عمر بن عبد العزيز مىگويد:من اين دو قضيه را كه ديدم با خودم عهدكردم كه اگر روزى قدرت پيدا كردم،سب و لعن على عليه السلام را قدغن كنم وقدغن هم كرد.
كيفيت قدغن كردن را بعضى به اين شكل نوشتهاند كه ذهن مردم شامرا در همان چيزى كه در دوران كودكى در ذهن عمر بن عبد العزيز بودراسخ كرده بودند كه على عليه السلام مردى بود كه اصلا مسلمان نبود و كافر بودو براى مردم شام جز كفر على عليه السلام مساله ديگرى مطرح نبود.
عمر بن عبد العزيز با يك مرد يهودى(يا مسيحى)تبانى مىكند.به اومىگويد:روز جمعه كه من به مسجد مىروم در مجمع عمومى بيا و دخترمرا خواستگارى كن.تو چنين مىگويى و من چنين مىگويم و همين طور.
آن شخص آمد و خواستگارى كرد.عمر بن عبد العزيز گفت:تو كيستى ومذهبت چيست؟ گفت:من فلان كس و يهودى هستم.گفت:مگر نمىدانىكه در اسلام دختر را به كافر نمىشود داد؟گفت:اگر اين طور است،پس چرا پيامبر شما دخترش را به كافر داد؟چرا دخترش را به على داد؟
عمر بن عبد العزيز رو به جمعيت كرد و گفت:يا جواب او را بدهيد و يا اگرجواب ندهيد،اگر بشنوم كسى لعن على را كرده استسرش را از تنشجدا خواهم كرد.
نظرات شما عزیزان:

