![]() |
احتمالات درباره جزئيات داستان
حال،اينها چه فشارى روى پيغمبر آوردند و پيغمبر را در چه موضوعى اذيت كردند كه پيغمبر آن حلال خدا را بر خود حرام كرد؟بعضى گفتهاند كه پيغمبر در خانه سوده عسلى يا شربتى از عسل آشاميده بود،عايشه و حفصه توطئه كردند،يكى گفت:يك حرف را من مىگويم تو هم بگو،اين دفعه كه پيغمبر آمد بگوييم چقدر دهانت بو مىدهد،اينها چيست كه خوردهاى؟تو هم بگو چقدر دهانت بو مىدهد اينها چيست كه خوردهاى؟اين كار را كردند.اين را خود اهل تسنن نوشتهاند كه اينها اين حرف را زدند[به عنوان اعتراض كه]چرا آنجا آن شربت را خورده است.گفتند:آن زنبور عسلش«خرست نحلتها بالقرفة».يك گياه بدبويى در اطراف مدينه هست كه اگر زنبور عسل از آن گياه بخورد مىگويند عسلش بدبو مىشود.اينها آمدند اين حرف را به پيغمبر زدند كه چرا اينها را خوردهاى،دهانت بو مىدهد.(لا بد اين كار آخرين مرحله اذيت بوده است.)پيغمبر فرمود:بسيار خوب،ديگر من از اين شربت نمىخورم.
بعضى گفتهاند جريان ماريه قبطيه است.ماريه قبطيه زنى بود قبطى،يعنى مصرى،كه بعد از نامه نوشتن پيغمبر به«مقوقس»پادشاه مصر،او هدايايى از جمله ماريه را براى پيغمبر فرستاد، و او زن خوبى بود و مورد علاقه پيغمبر،و از او ابراهيم پسر پيغمبر متولد شد.اينها پيغمبر را در مورد ماريه اذيت كردند.بعضى گفتهاند پيغمبر فرمود:ديگر من با ماريه نزديكى نمىكنم، يعنى اينقدر اذيت كردند كه گفت:من ديگر به خاطر شما او را رها مىكنم يا با او نزديكى نمىكنم.ولى درست روشن نيست كه داستان كدام بوده است.اين ديگر صد در صد مسلم نيست.
بعد آن رازى كه پيغمبر به آن زن گفت و فرمود به كسى نگو چه بود؟بعضى گفتهاند راز همين بوده است كه تو به كسى نگو ولى من ماريه را رها مىكنم،اما او زود رفت به عايشه گفت: مژده به تو بدهم كه توطئه گرفت و پيغمبر ماريه را رها خواهد كرد.بعضى گفتهاند كه پيغمبر اكرم قصه بعد از خودش را به حفصه گفت،فرمود:بعد از من پدر عايشه خليفه خواهد شد و بعد از او هم عمر خليفه خواهد شد،زمام امور را اينها به دست مىگيرند.اينها هم كه دنبال اين نبودند كه چه كسى واقعا بايد چنين بشود،دنبال اين بودند كه چه كسى خواهد شد، حال هر كه بايد و هر كه نبايد به جاى خودش.مساله بايد يك مساله است و مساله بودن و نبودن مساله ديگرى... (5)
نظرات شما عزیزان:

