![]() |
توكل
بعد مىفرمايد: و من يتوكل على الله فهو حسبه .تقوا بيشتر جنبه عملى دارد،توكل بيشتر جنبه روحى دارد.هر كسى كه به خدا توكل كند،كار خود را به خدا بسپارد،خدا كافى است. ولى كار به خدا سپردن كار سادهاى نيست،يك ايمان بسيار راستينى مىخواهد كه انسان كار خودش را به خدا بسپارد،و اگر انسان كارش را به خدا بسپارد حس مىكند كه او كافى است و ديگر به هيچ چيزى احتياج ندارد. ان الله بالغ امره قد جعل الله لكل شىء قدرا خدا امر و فرمان خودش را مىرساند،يعنى آنچه كه خداوند امر و اراده كرده است تخلف پذير نيست. خداست كه براى هر چيزى حد و اندازه قرار داده است،اما خود او كه حد و اندازه ندارد،يعنى هر سببى از سببها كاربرد محدود دارد،چون در تحت قدر و اندازه قرار گرفته است،الا ذات مقدس حق تعالى كه كاربرد نامحدود دارد،يعنى كار را به كسى مىسپارى كه مانع در مقابل اراده او معنى ندارد،و به كسى سپردهاى كه او براى هر چيزى حد و اندازه و كاربرد محدود قرار داده است،ولى خودش فوق حد و اندازه و كاربرد محدود است.پس هر كه به خدا توكل كند او كافى است.در تقوا اين جور گفتيم:هر كسى كه تقواى الهى داشته باشد خدا راه بيرون آمدن از مشكلات را براى او فراهم مىكند و خدا به او روزى«لا يحتسب»مىدهد.در اينجا مىگوييم: و من يتوكل على الله فهو حسبه گويى كار را از هر جهتيكسره مىكنيم:هر كسى كه به خدا توكل كند[خدا]كافى است،احتياج به هيچ چيزى ندارد.اين است كه در آيه ديگر مىخوانيم: افوض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد (4) .
حافظ در همين زمينه شعر خوبى دارد،مىگويد:
كار خود گر به خدا باز گذارى حافظ اى بسا عيش كه با بختخدا داده كنى
توكل هم مثل تقواست.در زبان عربى(و شايد در زبان فارسى هم وجود داشته باشد،ولى من در زبان فارسى تاكنون به اين مطلب توجه نداشتم)فنى هست كه آن را جزء فنون بديعيه مىشمارند و نامش«تضمين»است.تضمين معنايش اين است كه كلمهاى ذكر مىشود و بعد متعلقى براى اين كلمه ذكر مىشود كه متعلق اين كلمه نيست،متعلق كلمه ديگرى است،و معناى آن كلمه ديگر را در اين كلمه اشراب و تضمين مىكنند،مىگنجانند،مثل اينكه در تقدير وجود داشته باشد.مثلا ما مىگوييم:سمع الله لمن حمده.در همين جمله تضمين وجود دارد.«سمع»يعنى شنيد،كه در مورد خدا ديگر زمان ندارد،شنيد و مىشنود يك معنا دارد. خدا مىشنود.اين كلمه اينجا تمام است.خدا مىشنود از براى كسى كه او را سپاس بگويد. مىشنود با«از براى»يعنى اين فعل با آن متعلق اگر چيزى در بين نباشد نمىچسبد،ولى وقتى كه مىخواهد بگويد:مىشنوند و اجابت مىكند،اين«اجابت مىكند»در ضمن است.خدا مىشنود و استجابت مىكند(مىشنود در حالى كه استجابت كننده است)مر كسانى را كه او را سپاس مىگويند.اينجا در مفهوم«سمع»،«سميع مجيب»افتاده است،«سمع و اجاب».ايندو با همديگر با يك كلمه بيان شده است.كلمه«تقوا»هم همين طور است.خود تقوا يك كلمه است، اگر آن را با«الله»يا«من الله»بياوريم(مانند تقوى الله)كلمه ديگرى در آن گنجانده شده است و مثلا معنى«خائفا من الله»مىدهد،يك چنين چيزى.
در كلمه«توكل»هم همين گونه است.اين نكته را تا به حال نديدهام كسى ذكر كرده باشد،به نظر اين جور مىآيد:توكل از ماده«وكل»است كه وكالت هم از همين باب است.«وكل»يعنى واگذار كرد.توكيل كه به اصطلاح علم صرف باب تفعيل«وكل»است،يعنى وكيل گرفتن.وكيل يعنى كسى كه انسان كار را به او واگذار كرده است،توكيل يعنى وكيل انتخاب كردن.على القاعده بايد به جاى«توكل على الله»،«وكل الله»باشد،يعنى هر كسى كه خدا را وكيل و كارگزار كار خودش قرار بدهد،و حال آنكه توكل معنايش قبول واگذارى است،يعنى متعهد شدن و قبول كردن.على القاعده اين جور است كه موكل ما هستيم،متوكل خداست،نه اينكه متوكل ما باشيم،چون ما كه كار خدا را به عهده نگرفتهايم،متوكل يعنى كسى كه كار را به عهده مىگيرد،و خداست كه بناست كار ما را به عهده بگيرد.پس چطور است كه در همه جاى قرآن كلمه«توكل»به كار برده شده است؟بعلاوه كلمه«توكل»با«على»چه ارتباطى دارد؟«توكل بر خدا»يعنى چه؟بايد بگوييم توكل به سوى خدا،نه توكل بر خدا.كلمه«على»اينجا چه معنى مىدهد؟
توكل يك امر قراردادى نيست و يك امر ذهنى محض هم نيست كه انسان در ذهنش بگويد: من توكل كردم.توكل در واقع معنايش اين است كه انسان در كارهاى خودش فقط امر خدا را در نظر بگيرد،طاعتخدا را در نظر بگيرد،وظيفه را در نظر بگيرد و در سرنوشتخودش اعتماد به خدا كند.اين را توضيح بدهم.
انسان اگر با خدا سر و كار نداشته باشد،چكار مىكند؟انسان هر تلاشى كه مىكند به منظور اين است كه سرنوشت و وضع خودش را خوب كند.انسان بالفطره طالب خوشى و سعادت خودش است.اينهمه فعاليتها و تلاشهايى كه مردم مىكنند براى چيست؟همه براى اين است كه انسان مىخواهد خودش را خوشبخت و خوشبختتر كند.پس تلاش خود انسان براى خوشبختشدن است.اگر آمدند براى انسان وظيفه قرار دادند،آن وقت انسان كارى را مىخواهد انجام بدهد به چه منظور؟چون وظيفه و تكليف است.من وظيفه خودم را انجام مىدهم.حالا كه من مىخواهم وظيفه خودم را انجام بدهم تكليف سرنوشت چه مىشود؟ تكليف آن آينده سعادت بخش من چه مىشود؟من يك وقت كار مىكنم براى اينكه به خوشبختى برسم،خودم تقريبا به خوشبختى خودم چسبيدهام و خودم خوشبختى خودم را متعهد شدهام.اما اگر انسان بخواهد در همه مسائل اين طور فكر كند كه من بينم وظيفه من چيست و خدا در اينجا از من چه مىخواهد،يك نوع جدايى مىافتد ميان كارى كه انسان مىخواهد بكند و سعادتى كه مىخواهد به دست بياورد.
اينجاست كه توكل مىگويد:تو وظيفه را انجام بده و قبول كن،تو قبول كن كه خدا از تو چه مىخواهد،سرنوشت را به او بسپار.البته وظيفه الهى يك وظيفه سرنوشتساز هست.
نظرات شما عزیزان:

