![]() |
شرط بالا رفتن عمل انسان
پس اعمال انسان يك نظام واقعى دارد.براى اينكه عملانسان بالا رود بايد قصد انسان بالا رفتن باشد.اين همان است كهبه آن«قصد قربت»مىگوييم.براى اينكه عمل انسان بالا برود بايدنيت انسان خالص باشد و قصد بالا رفتن داشته باشد،و الا محالاست انسان قصد بالا رفتن نداشته باشد و عمل او بالا برود.اين استكه گفتيم انسان لا اقل بايد ايمان به خدا و ايمان به آخرت-كه شرطقصد قربت است-داشته باشد،و الا آدمى كه اصلا به خدا ايمانندارد و قصد قربت هم ندارد،نبايد انتظار داشته باشد كه عمل او بالابرود.وقتى او عمل را بالا نفرستاده،عمل چگونه بالا برود؟!ايندرست مثل اين است كه كسى سنگى را به طرف پايين انداخته ومىگويد چرا سنگ به طرف بالا نمىرود؟سنگ را به طرف بالانينداخته كه بالا برود.
عناد موجب حبط عمل است
اين مقدار(ايمان به خدا و ايمان به آخرت)
شرط اصلى[مقبوليت و بالا رفتن عمل]است ولى چيزهايى همهست كه به منزله آفت هستند،يعنى يك عمل راست و درست راخراب و فاسد مىكنند،از جمله همين مساله عناد و كفرى است كهعرض كردم.اگر انسان با حقيقت عناد بورزد،خاصيت عناد ايناست كه اعمال گذشته انسان را حبط مىكند.يك نفر مسيحى مؤمنممكن است عملى را به قصد قربت انجام دهد و مسلم عملش در نزدخدا ضايع نمىشود،اما اگر همان فرد در جاى ديگر معاند باشد يعنىتا سخن از پيغمبر اسلام بيايد فورا عكس العمل مخالف نشان بدهد،اين كفرش،آن عملش را ضايع و باطل مىكند.همچنين يك نفرسنى ممكن استيك عمل را به قصد قربت انجام بدهد و عملش پاك و پاكيزه بالا برود اما اگر مساله امامت امير المؤمنين بر اوعرضه شد و قبول نكرد و عناد ورزيد قطعا اعمالش همه به هدر رفتهاست.
نه تنها عناد اين كار را مىكند،خيلى چيزهاى ديگر همخود ما داريم[كه اعمالمان را هدر مىدهد].نبايد خيال كرد اينمساله فقط مربوط به آنهاست.لازم نيست عناد تنها در مورد نبوت ياامامتيا توحيد باشد،در موارد ديگر هم همين طور است.ممكناست انسان به نحو ديگرى معاند باشد.فرض كنيد كسى يكمسالهاى از من مىپرسد و من جوابى مىدهم.از يك نفر ديگر همهمان مساله را مىپرسد و او جواب ديگرى مىدهد.بعد به منمىگويند فلان كس جواب مساله را اين طور داد.تا به من گفتند،بااينكه من خودم بهتر از ديگران مىفهمم كه او درست گفته اما حاضرنيستم خودم را بشكنم و بگويم ببخشيد،من اشتباه كردم، ايشاندرست فرمودند،بلكه شروع مىكنم به توجيه و تاويل كردن ومىخواهم به هر نحوى شده حرف او را خراب كنم و حرف خودم رابه كرسى بنشانم.اين هم خودش درجهاى از عناد است.در اينصورت نمىتواند نماز من نماز درستى باشد در حالى كه من اينقدرخودخواه و معاندم كه حاضر نيستم نسبت به اينكه مسالهاى را ديگرىبهتر از من جواب داده تسليم باشم و به اشتباه خود اعتراف كنم.
حسادت هم همين طور است.پيغمبر اكرم فرمود:«انالحسد لياكل الحسنات كما تاكل النار الحطب» (12) .
حسد،حسنات انسان را مىخورد آنچنانكه آتش هيزم را،يعنى انسان حسناتى انجام مىدهد و در ديوان اعمالش حسناتزيادى هست،بعد مرتكب يك حسادت مىشود،تمام آنها محو ونابود مىشود.در حديثى پيغمبر اكرم در مورد بعضى از اعمال واذكار فرمود هر كس اين عمل را مرتكب بشود يا اين ذكر را بگويدخداوند متعال براى او درختى در بهشت غرس مىكند.يكى ازحاضرين عرض كرد:يا رسول الله!پس ما در بهشتخيلى درختداريم.فرمود: بلى،اگر آتشى از اينجا نفرستيد و آنها را آتش نزنيد.
پس مىبينيد اگر كافر (13) ايمان به خدا نداشته باشد وبه قيامتى معتقد نباشد و كارى را براى عالم بالا انجام ندهد عملشبالا نمىرود،و اگر چنين كارى را كرد ولى كفر عنادى و كفرجحودى داشت،خود اين كفر جحودى،عملش را بعد از اينكه ماجوربوده از بين مىبرد، همين طور كه اعمال ما را مثلا حسادت از بينمىبرد.اعمال خيرى كه مرتكب مىشود اگر به قصد خدا نباشد وقصد قربت در كار نباشد توخالى و پوچ و سراب است،خيال مىكندكارى كرده ولى وقتى كه چشم به آن جهان باز كرد مىبيند تمام ايناعمالى كه او آنها را خير و مفيد به حال خودش خيال مىكرد بىروحو بىمعنى و مرده است،اينها همه سراباند و او خيال مىكرده آباست.ديگر واى به حال انسانى كه كافر باشد،كفرش هم كفرجحودى و عنادى باشد و گناه هم مرتكب بشود،كافر در حال كفرمرتكب گناه بشود،آن ديگر «ظلمات بعضها فوق بعض» است.
قرآن براى اين دسته مثل عجيبى ذكر مىكند:[مثل آنها مثل]تاريكى اندر تاريكى است، مىفرمايد: «او كظلمات فى بحر لجى» .
دريايى را در نظر مىگيرد كه آن دريا«لجى»باشد،يعنى قسمتى ازآن يا همه آن،عمق بسيار زيادى داشته باشد.چرا قرآن مثالبه درياى عميق ذكر مىكند و مىگويد ظلماتى در دريايى عميق،يعنى در عمق آن دريا؟براى اينكه اگر ما بخواهيم مثالى ذكر كنيمبراى جايى كه در آنجا نور به هيچ وجه وجود نداشته باشد و انسان رادر جايى ببرند كه هيچ نور وجود نداشته باشد،اين است كه انسان رادر عمق يك درياى عميق فرو ببرند و خيلى هم فرو ببرند.
امروز بهتر از گذشته ثابتشده است كه نور در آب نفوذمىكند،يعنى همين طور كه هوا را روشن مىكند آب را هم روشنمىكند چنانكه شما كف حوضى را كه آب صاف داشته باشدمىبينيد،چون نور در آب نفوذ مىكند و تا كف حوض مىرسد.اما دردرياهاى خيلى عميق مىگويند از عمق چند هزار متر بيشتر ديگراساسا نور هيچ نفوذى ندارد،آنجا ظلمت مطلق است.
در قديم خيال مىكردند در طبقات زيرين اقيانوسها ديگرجاندارى وجود ندارد،چون نور به هيچ وجه به آنجا نمىرسد و فشارآب هم خيلى زياد است،ولى امروز كشف شده كه با اينكه نورخورشيد به آنجا نمىرسد در عين حال جاندار وجود دارد.خدامخلوقاتى را كه آنجا هستند طورى خلق كرده كه خودشان از اندرونخودشان نور توليد مىكنند و ما يحتاج نورى در وجود خودشان توليدمىشود.
بنابراين مثال براى جايى كه در آنجا نور هيچ وجود نداشتهباشد كه بتوان فرض كرد انسانى را به آنجا ببرند،يكى«بحر لجى» است.قرآن نمىگويد«بحر»(دريا)-كه شامل همه درياها بشود وبگويند بعضى درياها نور تا ته آنها مىرسد-بلكه مىگويد«بحر لجى»درياى خيلى عميق، اشاره به بعضى درياها كه عمقشاندر حدى است كه نور در آنجا نفوذ نمىكند.
ولى قرآن مىخواهد بگويد كه عواملى از ظلمت بر وجوداينها (14) احاطه پيدا كرده كه هر كدام به تنهايى اينها را در ظلمت فرومىبرد.صرف اين نيست كه اينها در ظلمت هستند،بلكه در ظلمتچند قبضه هستند و چند عامل روى همديگر وجود دارد كه هر كدامبه تنهايى مانع رسيدن نور است:در دريايى عميق باشند،آنجا كه نورنمىرسد،بعلاوه سطح دريا هم آرام نباشد،دائما امواجى روى امواجقرار بگيرد كه از سطح عادى دريا مثل دو كوه بالا آمده باشد كه بازمانع بيشترى براى رسيدن نور است،از اين هم بالاتر،هوا هم ابرىباشد كه ابر هم مانع رسيدن نور خورشيد يا ماه و ستاره و امثال اينهاباشد.اين ديگر چقدر ظلمت اندر ظلمت است: «ظلمات بعضهافوق بعض» مثل مىآورد اينها را كه آنچنان ظلمتهايى روىظلمتهايى بر اينها احاطه پيدا كرده است كه در حكم آدمى هستندكه در قعر چنين دريايى باشد كه چند عامل روى همديگر قرارگرفته و مانع رسيدن نور شده است،درست عكس آن مثلى كه در آيهنور خوانديم،كه گفتيم آن مثل را چند جور توجيه كردهاند و از جمله-در روايت داشتيم-مثل مؤمن هم هست:
مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباحفى زجاجة الزجاجة كانها كوكب درى يوقدمن شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربيةيكاد زيتها يضيىء و لو لم تمسسه نار نور على نوريهدى الله لنوره من يشاء .
نظرات شما عزیزان:

