![]() |
افسانهاى درباره اختلاف زبانها
حدود سه ماه پيش مجله نگين-كه هر چه هستيك مجله علمى است و شايد تازهترين مقالات و افكار جديد امروزى در اين مجله مطرح مىشود و من اين مجله را مرتب مىگيرم و مىخوانم-مقالهاى چاپ كرده بود از فردى كه سخنرانيهاى مذهبى هم به ندرت كرده است و در نوشتههايش هم گاهى تمايلات مذهبى نشان مىدهد،ولى اين آدمهايى كه يك علاقهاى به دين و مذهب دارند اما در عمل پايبند نيستند،بالاخره در يك جاهايى لغزشهايى پيدا مىكنند.يك مقاله خيلى مفصلى در دو شماره نوشته بود،عنوانش«براى حمايت از زبان اسپرانتو»بود.«زبان اسپرانتو»زبان مخصوصى است كه سالهاست اختراع شده به عنوان اينكه زبان بين الملل باشد و در واقع اختلاف زبانها از بين برود.مىگويند زبان سادهاى است و خيلى زود مىشود آن را ياد گرفت.مساله اختلاف زبانها را در اين مجله طرح كرده بود.از اينجا شروع كرده بود كه در كتاب مقدس تورات چنين آمده است كه اين اختلاف زبانها يك عقوبت الهى است.
يك افسانه عجيبى در تورات هست.(اين نكته خيلى آموزنده است.)اتفاقا عجيب اين است كه در بعضى از كتابهاى ما اين مطالب آمده است،در صورتى كه قصه از تاريخ تورات است.يهوديها يك چيزى را به نام«تبلبل السنه»در دنيا رايج كردند و آن اين است كه گفتند:انسان اولى كه روى زمين بود يك زبان بيشتر نداشت.برجى بود به نام برج بابل،مردم در پاى برج بابل نشسته بودند و مىخواستند فلان تصميم را بگيرند و چنين و چنان بكنند،اين برج كه چنين بزرگ و عظيم بود(مىدانيد در افسانهها وقتى بخواهند چيزى را بزرگ كنند خيلى بزرگ مىكنند)ناگهان زلزلهاى شد و خراب شد.مردم آنچنان دهشت زده و وحشت زده شدند كه به بل بل افتادند،يعنى زبانهايشان را فراموش كردند.هر يك به گونهاى بل بل كردند.از اينجا اختلاف زبانها پيدا شد.پس تعدد و اختلاف زبان نتيجه يك عذاب الهى بوده است،در اثر يك عصيان كه بشر كرد اختلاف[زبان پيدا شد]و الا مردم اول در بهشت وحدت زبان بودند،بعد در اثر يك عصيانى كه مرتكب شدند دچار عذاب اختلاف زبان شدند كه هنوز دارند رنج اين اختلاف زبان را مىكشند.الان شايد بيشترين نيروهاى فكرى افراد بشر صرف ياد گرفتن زبانها مىشود.ما زبان اصلىمان يك چيز است،قوم ديگر چيز ديگر و...ما مىخواهيم از كتابهايى كه به زبان خارجى نوشته مىشود آگاه باشيم،آنها مىخواهند از كتابهايى كه به زبان ماست آگاه شوند،ناچار بايد زبان ياد بگيريم و يك مصيبتى است در دنيا و نتيجه عصيان.اين را از آنجا نقل كرده بود.بعد نوشته بود كه قرآن هم همين مطلب را تاييد كرده است،براى اينكه اولا در بسيارى از آيات خود تورات را تاييد كرده و كتاب آسمانى دانسته است،و ثانيا آياتى از قرآن بر اين مطلب دلالت دارد،و هر چه آيه در قرآن لفظ«لسان»مثلا در آن بوده، همين طور آورده و ترجمه كرده بود به عنوان تاييدى از قرآن براى اين موضوع.من خواندم، ديدم به قدرى مقاله بدى است كه حد ندارد.
اتفاقا جايى كه بايد نتيجه خلاف گرفت همين جاست.يكى از ادله اينكه قرآن اصالت دارد اين است كه برداشتهايش در مسائل با تورات مختلف است.يكى از موارد همين است.تورات امروز كه يك تورات مجعول و محرف است و قرآن مىگويد:اين كتابى است محرف،اين تورات مجعول مىگويد اختلاف زبانها در نتيجه يك عصيان پيدا شد،قرآن مىگويد اختلاف زبانها مثل اختلاف رنگها يك امر ضرورى لا بد منه است و از آيات حكمت الهى است.از زمين تا آسمان فرق مىكند.او مىگويد يك مصيبتى است كه نبايد باشد،در اثر يك عصيان،خدا بشر را به اين عقوبت(عقوبت اختلاف زبان)گرفتار كرد،قرآن مىگويد اين يك امرى است كه مقتضاى حكمت الهى است كه بايد باشد و هست و هيچ به كار بشر مربوط نيست.همين طور كه اختلاف رنگها را بشر ايجاد نكرده است،اختلاف زبانها هم يك امر ضرورى و طبيعى است كه بايد باشد و نشانهاى است از حكمت الهى،تنوعى است كه نشانهاى است از حكمت الهى. اين كجا و آن كجا!
خوشبختانه يكى از دوستان يك مقاله خيلى كوبنده حسابى و خوبى در رد اين مقاله نوشت و آن هم در شماره اول ارديبهشت چاپ شد.البته من خودم بر آن مقاله نظارت داشتم.بعد از چاپ مقاله به او گفتم:اينجا كه او مىگويد تورات اينچنين گفته،قرآن هم همين حرف را مىزند،جاى يك مثلى هم بود كه برايش بياورى.اين سخن شبيه آن مثل معروف است. منبريها و روضه خوانها هميشه يك تقيدى دارند به اينكه به اصطلاح گريز بزنند،يعنى هر بحثى كه مىكنند،وقتى مىخواهند آخرش روضه بخوانند بايد به فكر گريز باشند و يك مناسبتى پيدا كنند.گفتند يك روضه خوانى داشت در ابتداى منبرش داستان حضرت ابراهيم و حضرت اسماعيل و رفتن حضرت اسماعيل به قربانگاه را بيان مىكرد.داستان را خيلى مفصل و با آب و تاب بيان كرد كه حضرت ابراهيم در عالم رؤيا ديد كه امر شد به اينكه بايد فرزندت را قربانى كنى،دفعه اول،دفعه دوم،دفعه سوم،فهميد اين خواب رحمانى است.به اسماعيل عرضه كرد و اسماعيل قبول كرد.دور از چشم هاجر اسماعيل را برداشت برد به قربانگاه منى و دست و پايش را بست(و خيلى با آب و تاب نقل كرد).در اين بين شيطان رفت و به هاجر خبر داد كه چه نشستهاى؟!ابراهيم دارد سر فرزندت را مىبرد.هاجر هراسان از آنجا بيرون آمد.در اين ميان امر خدا به ابراهيم رسيد كه غرض ما امتحان بود،ما نمىخواستيم تو فرزندت را بكشى.هدف ما اين بود كه تو و فرزندت تا كجا تسليم امر ما هستيد،آيا اگر ما همين طور امر كنيم كه بدانى تعبدا فرزندت را بايد در راه ما قربانى كنى، مىكنى؟و الا هدف ما اين نبود.هاجر سراسيمه داشت به طرف قربانگاه مىآمد كه ناگهان ديد اسماعيل سالم دارد بر مىگردد.
به اينجا كه رسيد خواست گريز بزند،گفت:چقدر شبيه است برگشتن اسماعيل به نزد مادر، به برنگشتن على اكبر به نزد حضرت ليلا!(خنده حضار و استاد).واقعا چقدر شبيه است اين داستان تورات كه مىگويد:اين اختلاف زبانها در اثر يك عصيان و گناه است،امرى است كه نبايد باشد،و آن كه قرآن مىگويد اين يك امر ضرورى است و از آثار حكمت الهى است و بايد باشد،چقدر ايندو با همديگر شبيه هستند!درستشباهت وجود با عدم است،و مثل اين است كه بگوييم چقدر اين شب تاريك با يك روز روشن شبيه است!
نظرات شما عزیزان:

