![]() |
مقصود از «بيوت» چيست؟
آيه بعد مىفرمايد: «فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيهااسمه يسبح له فيها بالغدو و الاصال رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيععن ذكر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة يخافون يوما تتقلب فيهالقلوب و الابصار» در خانههايى كه خدا مجاز شمرده و اجازه دادهاست كه آن خانهها بالا برده شوند و تعظيم و تكريم شوند و نام خدادر آن خانهها برده شود،در آن خانههاست كه صبحگاهان وشامگاهان مردانى خدا را تسبيح مىگويند كه در عين اشتغالبه كارهاى دنيايى-كه وظيفهشان هم هست-يك لحظه از خداىخود غافل نمىمانند.مقصود از اين«فى بيوت»(در خانههايى)
چيست؟شايد همه مفسرين گفتهاند مقصود اين است كه آنچراغى كه ما مثال زديم،در خانههايى اينچنين باشد.طبعا اينسؤال به وجود مىآيد كه آن چراغ را در هر خانهاى اگر ذكر مىكردكافى بود،چرا اينهمه قيد در آن آمده است كه آن چراغ در خانهاى باشد كه آن خانه چنين و چنان باشد.اين خودش مؤيد همين استكه آن مثل،مثل انسان است،و در روايتى كه در تفسير صافى نقلمىكند فرمودهاند:«هى بيوتات الانبياء و الرسل و الحكماء و ائمةالهدى» (6) اين،خانههاى پيغمبران و مرسلين و حكما و ائمه است،خانههاى اكابر معنوى بشر است.حال چه فرق است بين خانهاىكه مال يكى از اولياء خدا باشد و خانهاى كه مال ديگران باشد؟
بلكه از نظر ساختمان و خشت و گل و آجر و سيمان و غيره هميشهخانه ديگران بر خانه اينها ترجيح داشته است.خود آيه نشان مىدهد ودر روايات هم آمده است كه مقصود از اين خانهها، خانههاى گلى وظاهرى نيست،مقصود همان انسانها و بدنهاى آنهاست،يعنى اينهاانسانهايى هستند كه بدنشان مسجد و معبد روحشان است.در رواياتما هم هست كه مقصود از اين خانهها آنها هستند.
«قتاده»يكى از مفسرين و فقهاى زمان خودش است-البته از مفسرين اهل تسنن-و در كوفه بوده است.او در سفرى كهبه مدينه مىرود،خدمت امام باقر مشرف مىشود و از امام سؤالاتىمىكند و جوابهايى مىشنود و در مقابل سؤالات امام در مىماند و درخودش خيلى احساس حقارت مىكند.بعد به امام عرض مىكند كهمن با عالمهاى زيادى روبرو شدهام ولى در مقابل هيچكس به اندازهشما خودم را گم نكرده و مضطرب نشدهام.حضرت فرمود مىدانىكه در مقابل چه كسى قرار گرفتهاى؟«بين يدى بيوت اذن الله انترفع و يذكر فيها اسمه»در مقابل آنهايى قرار گرفتهاى كه خدا آنانرا«بيوت»ناميده است،يعنى اين كه در مقابل توستيكى از آن بيتهاست.بعد خود او منصفانه اقرار كرد و گفت:يابن رسول الله!
تصديق مىكنم كه مقصود از آن«بيوت»كه در قرآن آمده است،خانههاى سنگى و گلى نيست، «خانههاى انسانى»است.
تفاوت منطق عرفانى قرآن با برخى عرفانها
از اينجا يك نكتهاى در باب توحيد استفاده مىشود و آن ايناست:اعم از اينكه اين خانهها را خانههاى گلى بگيريم ياخانههاى انسانى-كه البته مقصود خانههاى انسانى است-قرآنمىگويد اين،خانههايى است كه خدا اجازه داده است آن خانههاشانشان بالا باشد، تعظيم شوند،مورد احترام واقع شوند.اگر مقصودخانههاى گلى هم باشد،ما مىدانيم كه به طور كلى در دين مقدس اسلامتعظيم و احترام مسجد بر همه واجب است و بىاحترامى به مسجد حراماست،تنجيس مسجد حرام است و اگر مسجدى تنجيس شد واجب كفايىاست بر همه كسان ديگر كه زود آنجا را تطهير كنند.اگر كسى به مابگويد اين بر خلاف اصل توحيد است،مسجد گل است و خاك وآجر و سنگ،خود كعبه هم همين طور،چهار تا سنگ روى همديگرگذاشتهاند و چيز ديگرى نيست،مگر سنگ هم مىتواند احترامداشته باشد كه بشر به سنگ احترام بگزارد؟مىگوييم نه،سنگهرگز احترام ندارد،خدا و عبادت خدا احترام دارد. معبد از آن جهتكه معبد است احترام دارد.معبود به ما اجازه داده است كه معبد رااحترام كنيم.احترام معبد به اجازه معبود،احترام معبود است،[نهتنها]شرك نيست،[بلكه]عين توحيد است.حال آيا اختصاصبه معبد دارد؟نه.آيا اگر معبود به ما اجازه تعظيم و احترام عابد را ازآن جهت كه عابد است بدهد و ما عابد را از آن جهت كه عابد استتعظيم و تجليل و تكريم كنيم،اين شرك است؟نه،اين هم عينتوحيد است.بنابراين آيا تعظيم و احترام پيغمبر اكرم يا ائمه اطهار و حتى كمتر از آنها شرك است؟نه،اينها «بيوت اذن الله ان ترفع ويذكر فيها اسمه» هستند،همان طور كه خدا اجازه تعظيم و احترامخانه گلى را-كه معبد است-داده،اين خانه انسانى كه معبد روحاوست،به درجاتى از آن خانه گلى بالاتر است و بلكه خانه گلى كهاحترام دارد به اعتبار عابدهايش است.كعبه احترام خودش را ازابراهيم و اسماعيل و بعد انبياء و ديگران دارد،احترامش را از ايندارد كه «اول بيت وضع للناس» (7) اول معبد جهان است.چون اولمعبد و اول نقطهاى است كه براى عبادت و پرستش خدا تاسيس وايجاد شده احترامش را از عبادت دارد.پس كعبه هم احترام خودشرا از عابد و عبادت دارد.
در روايات شيعه زياد داريم،در روايات اهل تسنن هم هستكه مقصود از اين بيوت،همان انسانهايى هستند كه واقعا سراسروجودشان عبادت است و اصلا خودشان مسجدند.وقتى انساننگاهش براى خدا باشد،شنيدن و گفتن و فكر كردن و قدم برداشتن وخوردن و آشاميدن و خوابيدنش براى خدا باشد،اين بدن جز«معبد»
اسم ديگرى ندارد.ببينيد على عليه السلام در دعاى كميل به خداىخودش چه عرض مىكند:«يا رب يا رب يا رب قو على خدمتكجوارحى و اشدد على العزيمة جوانحى و هب لى الجد فى خشيتكو الدوام فى الاتصال بخدمتك»پروردگارا،پروردگارا،پروردگارا!به اعضا و جوارح على نيرو بده كه بيشتر در خدمت تو باشد،عزم على را بر اين خدمت راسختر كن،به من ببخش اين را كه جدا از تو بترسم،به من ببخش خدمت«على الاتصال و بالدوام»را كه يك لحظه از من درغير خدمت نگذرد.اين همان چيزى است كه او داشت و خدا همبه او داد.يك چنين شخصى تمام اندامش معبد است[آن هم]بزرگترين معبد.كعبه هرگز نمىتواند ادعا بكند كه من معبدى نظيراين معبد هستم.
بنابراين«آيه مثل»را چه مفسرين و چه روايات،در موردانسان پياده كردهاند،آن مشكات و آن مصباح و آن زجاجه را مربوطبه هدايتهاى انسانى مىدانند،حال يكى در مورد هدايت عقل گفته،يكى در مورد هدايت وحى و يكى حتى شامل هدايتحس همدانسته است.آن چراغ هدايت در چه خانهاى است؟در خانه وجودانسان.هدايت وحى بالخصوص در خانه اولياء خداست: «فى بيوتاذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه» .
يك وقتى كسى مطلبى از مرحوم آقا سيد مهدى قوام كهواقعا مرد وارستهاى بود-خدا رحمتش كند-نقل مىكرد كه منخيلى خوشم آمد.گفتيك جلسهاى بود كه به اصطلاح آن جلسه رابراى تبرى تشكيل داده بودند و آن مرحوم منبر رفت و اين آيه را عنوانكرد و چقدر با ذوق لطيف و عالى[درباره آن بحث كرد]: «و مناظلم ممن منع مساجد الله ان يذكر فيها اسمه» (8) ستمگرتر از آنكهمانع مىشود از اينكه ياد خدا و نام خدا در مساجد برده شود كيست؟
بعد اين را تطبيق كرد بر اينكه هر كسى بدن و اندامش مسجدى استبراى روح او،و مانع شدن از اينكه اين بدن و اين مسجد جاى ذكر خداباشد به هر شكلى،ظلم و ستم است.يك شكل آن اين است كه«كشتن يك مؤمن خراب كردن يك مسجد است»و بالاترينشكشتن اولياء خداست[كه در واقع]خراب كردن بزرگترين مساجداست.
در اين خانهها،صبح و شام[تسبيح خدا مىشود].مفسرينگفتهاند مقصود اين است كه على الدوام تسبيح و تنزيه خدا مىشود،نه فقط صبح و شام و بقيهاش به غفلت مىگذرد.مسبح،چه كسانىهستند؟تعبير قرآن را ببينيد: «رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكرالله» .مقصود از كلمه«رجال»همان طور كه مفسرين گفتهانداين نيست كه يعنى«نه زنها»،بلكه به اصطلاح«الغاءخصوصيت»مىشود،و بعلاوه عنايت روى اين است كه يعنى«با همتانى».گاهى كه ما مىخواهيم افرادى را با همت ذكر بكنيمكلمه«رجل»مىآوريم.اين ديگر فرقى نمىكند كه از جنس مذكرباشد يا از جنس مؤنث.بزرگ همتانى كه تجارت و خريد و فروش،آنها را از ياد حق باز نمىدارد.البته تجارت و بيع به عنوان مثالاست،يعنى شغل و كار تدريس و معلمى و وعظ و خطابه و بنايى ومعمارى و طبابت و غيره هم از همين قبيل است.مردهايى كهكارشان آنها را از ياد خدا باز نمىدارد.
از اينجا تفاوت منطق عرفانى قرآن با خيلى از عرفانها روشنمىشود.قرآن نمىگويد مردانى كه از كار و تجارت و بيع و بنائى ومعمارى و آهنگرى و نجارى و معلمى و خلاصه«وظايف»دست برمىدارند و به ذكر خدا مشغول مىشوند،مىفرمايد آنها كه در همانحالى كه اشتغال به كارشان دارند خدا را فراموش نمىكنند،يگانهچيزى كه هيچوقت او را فراموش نمىكنند خداست.يك چنينآدمى واقعا بدن او مسجد است،چون هميشه در اين بدن ياد خدا وذكر خدا و تسبيح خداست.همه كارهاى درستى كه ديگران مىكنند او هم مىكند،ديگران مثلا پشت ميز ادارهشان حاضر مىشوند،خدمتى به مردم مىكنند،او هم مثل ديگران حاضر مىشود و خدمتشرا انجام مىدهد،يا هر كار ديگرى،اما تفاوت در اين است كه او درعين اشتغال به كارش يك لحظه از خدا غافل نيست.
ممكن استشما بگوئيد مگر چنين چيزى ممكن است كهانسان در آن واحد هم به كارى مشغول باشد و هم از يك چيز ديگرىغافل نباشد؟بله،مخصوصا اگر انسان،كامل بشود كه خيلى هستولى غير كاملش هم همين طور است.مثالى برايتان عرض مىكنم:
يك وقتى كه براى انسان يك سرور فوق العادهاى دست مىدهد[يك لحظه از ياد آن غافل نمىماند.]مثلا جوانى را در نظر بگيريدكه طالب و عاشق و شيفته دخترى است و دائما فعاليت مىكند و درپى خواستگارى اوست.بعد از مدتها يك جواب مثبت مىگيرد.اوهر كارى كه انجام بدهد،يك چيز را هرگز فراموش نمىكند،يكخوشحالى و سرور هميشه در قلبش وجود دارد و يگانه چيزى كهحتى در خواب هم يك لحظه از ذهنش دور نمىشود آن معشوق ومحبوب و آن مژدهاى است كه به او دادهاند.در نقطه مقابل،خداىناخواسته اگر بر انسان مصيبت بزرگى وارد شود،مثلا پدرى يامادرى داغ عزيز ببيند،به هر كارى كه خودش را وادار مىكند،درعين اينكه آن كار را هم انجام مىدهد ولى آن غمى كه بر قلبش سايهانداخته هرگز از قلبش دور نمىشود.مؤمن واقعى كسى است كهنسبت به ياد خدا اين طور است،آن چيزى را كه هرگز فراموشنمىكند ياد خداست،بلكه هر كارى را كه انجام مىدهد به حكمخدا و به امر خدا انجام مىدهد و همان ياد خداست كه او را واداربه كار مىكند.«معامله گرى»وقتى كه شكل كسب و استمرار پيدا مىكندنامش مىشود«تجارت»،مثل آنهايى كه كارشان تجارت ومعامله گرى است،ولى يك وقت انسان عملى را به تنهايى[و نهبه طور مستمر]انجام مىدهد، مثل اينكه شما مىخواهيد خانهتان رابفروشيد،آنوقت ديگر اين تجارت نيست،«بيع»است. قرآنمخصوصا از مال دنيا مثال آورده،چون بيش از هر چيز ممكن استسبب غفلت انسان شود:تجارت(داد و ستدهاى مختلف)و بيع(يك خريد و فروش اتفاقى)هرگز آنها را از ياد خدا غافل نمىكند ونيز از نماز و از زكات دادن،و دائما خوف خدا و خوف آن روزى كهدر آن روز دلها در تپش است و چشمها در اضطراب،بر روحشانحكمفرماست.خداوند به همه توفيق عنايت بفرمايد.
نظرات شما عزیزان:

