حق و باطل

اسلام:دین:مذهب:دانلود:مطالب مذهبی:دانلود مذهبی:اندروید:نرم افزار:موبایل:کامپیوتر:شیعه

حق و باطل


حق و باطل

درباره جهان بطور كلى، و نيز درباره انسان و جامعه بشريت از اغاز پيدايش تا آينده‏اى كه در پيش دارد از نظر خير و شر، خوبى و بدى، حق و باطل كه آيا هستى جهان حق است و خير، يا پوچ است و باطل و شر؟ و يا آنكه مركب است نيمى حق است و خير و نيم باطل است و شر؟ و نيز اينكه آيا آنچه كه بر زندگى انسان حاكم است‏خير است‏يا شر، حق است‏يا باطل، و يا نيمى خير است و نيمى شر، و اگر بهر دو قائل شديم اصلات از آن كدام است آيا اصالت با حق است‏يا با باطل؟ نظريات گوناگونى ارائه داده شده است.

 

ما قبلا نظرياتى كه بوسيله فيلسوفان و متفكران و جامعه‏شناسان داده شده است ذكر كرده و سپس به جهان‏بينى توحيدى قرآن خواهيم پرداخت.

 

شكى نيست كه تا اندازه‏اى زندگانى بشر يك زندگانى مخلوط است‏يعنى چه در زندگى فردى بشر و جه در اجتماع هم خير وجود دارد و هم شر، هم عدل وجود دارد و هم ظلم، هم صداقت و هم فريب‏كارى و نيرنگ، و بالاخره زندگى بشر دو صفحه دارد يك صفحه نورانى است و يك صفحه ديگر ظلمانى.

 

و به قدرى اين اختلاط نور و ظلمت، عدل و ظلم، عميق است كه مى‏بينيم قبلا از آنكه انسان در روى زمين آفريده شود در ملكوت اعلى وجود او مورد سخن بوده و دو گونه نظر درباره او داده مى‏شود.

 

هنگاميكه خداى متعال به فرشتگان اعلام مى‏فرمايد: انى جاع فى الارض خليفة، من مى‏خواهم جانشينى در روى زمين بيافرينم غريو از ملكوتيان بلند مى‏شود كه خدايا! چه حكمتى است كه مى‏خواهى يك موجود فسادگر و خونريز بيافرينى؟ قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يفسك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك.

 

فرشتگان كه بشر را يك موجود شر محض مى‏دانستند و تنها به يك صفحه از زندگى بشر مينگريستند و فقط او را موجودى خونريز مى‏ديدند اگر نگويم اعتراض; سؤال كردند كه خدايا در آفرينش چنين موجودى چه حكمتى است؟

 

و اين خود حسابى دارد كه انسان آنچنان موجودى است كه فرشتگان هم از همه رازهاى وجود او سر در نمى‏آورند و تنها آفريده‏گار و خالق او است كه به اسرار وجود او آگاه است.

 

ولى خداوند اين نظريه را از فرشتگان نپذيرفت و آنان را تاييد نفرمود بلكه گفت: انى اعلم ما لا تعليمون، شما در اين نظريه بدبينانه خودتان اشتباه مى‏كنيد. من چيزهائى را مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد. و سپس بلافاصله كه انسان را آفريد با يك آزامايش و نمايش، بر فرشتگان ثابت نمود كه سخت در اشتباه بوده‏اند.

 

از اين كه بگذريم فيلسوفان بشر و متفكران نيز در اين باره همواره گفتگو كرده و نظرياتى داده‏اند.

 

اكثر فلاسفه مادى كه هميشه نظر بدبينانه به طبيعت داشته و دارند. با توجه به اينكه به اصل آفرينش معتقد نيستند و انسان را معلول تصادفات ميدانند، چنين مى‏گويند كه: اين موجود اصولا شر جزء ذاتش است و از اولى كه پا در روى زمين گذارده شرارت كرده است و هم اكنون نيز موجودى شرور است. در آينده نيز چنين خواهد بود اميدى به اين موجود از نظر سعادت نيست. اينان هرگونه طرح اصلاحى او ندارند. را براى جامعه بشريت رد مى‏كنند و هيچگونه اميدى نسبت به اصلاح او ندارند. زيرا اساسا اين موجودى را اصلاح پذير نمى‏دانند و به تمام آنچه كه بنام اصلاح عرضه شده، چه دين و چه فلسفه بدبين هستند و مى‏گويند اينها همه صورت سازى بوده زيرا طراحان اين تزهاى اصلاحى خود آنها هم بحكم آنكه بشر بوده‏اند مانند سايرين داراى غرائز مختلف بوده و از غرائز بشرى جز شر، چيزى برنمى‏خيزد. و بدينوسيله هرگونه تز اصلاحى و اخلاقى و هر پيشنهاد اجتماعى را بيهوده تلقى مى‏كنند.

 

وقتى از آنان سئوال شود كه پس به چه اميدى بايد زنده بود؟ مى‏گويند اصلا نبايد زنده بود! اگر بشرى به كمال نهائى و مرحله عالى خود برسد بايستى خودكشى كند! و اين است اوج ترقى يك انسان كه به اين مرحله برسد و درك كند كه چيزى جز شرارت نيست و آينده او هم همين شرارت است هر چه بماند بر شرارت او افزوده مى‏گردد در چنين حالتى به اصطلاح خودشان به بلوغ فكرى رسيده است و بايستى خودكشى كند.

 

در اين زمينه كتابهاى زيادى نوشته شده است و نمى‏خواهم معرفى كنم. اجمالا در دنيا فيلسوفانى بوده‏اند كه سرانجام خودكشى مى‏كرده‏اند اينان همه مادى بوده وبه فيلسوفان بدبين معروفند.

 

نويسندگانى هم در اروپا پيروان همين مكتب هستند و در اين رمينه مقالات زيادى نوشته‏اند.

 

اين زهر تلخ را در ايران بعضى از نويسندگان در عصر ما نيز در نوشته‏هاى خودشان ريختند صاق هدايت‏يكى از آنها است و با وجوديكه هنوز جوان بود در سال 1320 خود نيز تحت تاثير اين فكر قرار گرفت و خودكشى كرد. وى در نوشته‏هاى خود افتخار مى‏كرد كه به اين مرحله از نبوغ فكرى رسيده است كه راهى جز خودكشى ندارد او مى‏گفت ديگران نيز مى‏بايست از من پيروى كنند و خودكشى نمايند.

 

بالاتر اينكه اينگونه افراد مى‏گويند: بزرگترين خدمت به بشريت اين است كه انسان اگر بتواند همه تخم بشر را از روى زمين بردارد يعنى با يك بمب مثلا به حيات انسانها خاتمه دهد. و البته پيداست كه اين طرز تفكر چقدر ابلهانه و نادرست است.

 

طرز تفكر ديگرى وجود دارد كه نيز ماديون سرزده است و گرچه بدبينانه‏اى است ولى به اين شكل اظهار بدبينى نمى‏كنند و بشكل ديگرى توجيه مى‏نمايند.

 

مى‏گويند: بشر هيچگونه گرايش فطرى ندارد بلكه تابع آن است كه چه نقشى به او بدهند.

 

اينان كه براى تاريخ و جامعه ماهيت مادى قائلند مى‏گويند: آنچه كه بر زندگى بشر حاكم مطلق است، روابط مادى اجتماعى روابط اقتصادى و روابط توليدى است. اين رابطه‏ها بهر شكل كه باشند زندگى بشر از نظر خوبى و بدى تابع آن است نه بايد به زندگى بشر خوشبين بود و نه بدبين. گاهى روابط توليدى اجبارا بشر را خوب مى‏سازد و گاهى اجبارا بد.

 

مى‏گويند: روزى بود كه زندگى بشر از آنجا كه سطح توليد و ابزار توليد خيلى پايين بود و نمى‏دانستند آذوقه را بيش از مقدارى كه روزمره مصرف مى‏كنند تهيه كنند زندگى آنان همانند زندگى حيوانات بود. مانند كبوترها كه صبحگاهان گرسنه از آشيانه بيرون مى‏آيند و تا شب خود را سير مى‏كنند و به لانه برمى‏گردند و فردا صبح همين كار تكرار مى‏شود بشر اولى نيز اين چنين مى‏زيست و آذوقه ذخيره‏اى نداشت. چيزى به نام ثروت وجود نداشت.

 

افراد جامعه بصورت اشتراكى زندگى مى‏كردند و احيانا آذوقه را هم بصور مشترك تهيه مى‏نمودند. مثلا يكنفر به تنهائى نمى‏توانست‏يك حيوان را شكار كند، زيرا ابزار كافى نداشت و لذا عده‏اى با يكديگر جمع مى‏شدند و حيوان بزرگى را شكار مى‏كرند و گوشتهايش را ميان خودشان تقسيم مى‏نمودند.

 

در چنين شرايطى افراد بشر اجبارا برادر وار زندگى مى‏كردند زيرا شرايط زندگى انچنين ايجاب مى‏كرد همانگونه كه گله مرغها برادروار زندگى مى‏كنند نه جنگى بود و نه نزاعى و نه خونريزى.

 

كم كم كه بشر در طول تاريخ به تجربياتش افزوده شد و زراعت را كشف كرد و نيز به دامدارى و استفاده كردن از شير حيوانان وزاد و ولد آنها پى برد، توانست آذوقه را ذخيره كند. دانه گندمى را در زمين مى‏كاشت و بيست برابر مثلا توليد مى‏كرد و روى اين حساب يكنفر قادربود كه به اندازه ده نفر توليد كند.

 

همينكه يكنفر توانست بيش از اندازه مصرف خود تهيه و توليد كندحساب سابق درهم ريخت و وضع جديدى بوجود آمد. در حساب سابق هر كسى مجبور بود دستش كار كند تا دهانش بجنبد و اگر دستش كار نمى‏كرد دهانش نمى‏توانست بجنبد. ولى در وضع جديد كه يك نفر مى‏تواند بيش از نياز خويش كار كند، افرادى كه زور بيشترى داشتند. ديگران را به عنوان برده گرفتند كه او كار كند و آنها بخورند. و از اينجا مالكيت پديد آمد. يعنى مالكيت زمين و نيز مالكيت انسان نسبت به انسان.

 

پس چون وضع توليد و ابزار توليد بهم خورد جامعه انسان نيز دگرگون گشت و آن انسان دوره اشتراكى كه برادر وار زندگى مى‏كرد اكنون بصورت دو خصم مقابل يكديگر درآمدند. آن نور و خير نخستين، غروب كرد و ظلمت‏سراسر زندگى بشر را فرا گرفت و از آنروز در تاريخ بشريت ظلمت برنور و شر بر خير، و ظلم بر عدل و فريب و خدعه بر صداقت، غلبه داشته است. آرى در اين بين‏ها گاهى جرقه‏اى و برق بصورت استثنائى جهيدن مى‏نموده است. و مثلا فيلسوفى يا رهبر نهضتى پيدا مى‏شده كه در فشار قدمى برمى‏داشته است و يا نه نظر آنها كه به دين خيلى بد بين نبوده‏اند، پيغمبرى قيام مى‏نموده است و چند صباحى عدل و خير در جامعه مطرح بوده ولى به حكم آنكه نظام حاكم بر تاريخ نظام مالكيت و ثروت بوده، نمى‏توانسته ادامه يابد. و همچون برقى كه در ظلمات جهيدن كند پس از لحظه‏اى خاموش مى‏گشته است. و سپس همان طرح اصلاحى دو مرتبه بصورت ابزارى در دست ارباب ثروت قرار مى‏گرفته و نقشى عليه مردم مظلوم و مقهور مى‏يابته است. يعنى همان چيزى كه اول به عنوان يك قاتوق نان پيدا شده بود، همان بصورت بلاى جان در مى‏آيد بالاخره هر مذهبى و هر فلسفه‏اى و هر تز اخلاقى كه از طرف مصلحى پيدا شده به همين سرانجام دچار گشته است.

 

مى‏گويند: اين وضع همواره ادامه دارد; و هيچ چاره‏اى هم نيست مگر آنكه روزى وضع زيربنا - كه همان روابط توليدى است - الزاما و خودبخود تغيير كند. يعنى يعنى يك روز بشر بعلت نقص اين زير بنا اجبارا بصورت اشتراكى زندگى مى‏كرد (دوران اوليه) بايستى روز ديگر هم اين زير بنا رشد مى‏كند و ابزار توليد تكامل مى‏يابد اجبارا چه بخواهد و چه نخواهد اشتراكى زندگى كند. يعنى بحدى ميرسد كه جز به شكل اشتراكى نمى‏تواند زيست نمايد و خواست بشر در اين قضيه دخالتى ندارد. زيرا رشد ابزار توليد جبرا اشتراكيت را به وجود آورده است.

 

آنروز دو مرتبه نور و عدل و خيرو صفا و محبت و برادرى به جامعه بشريت بازگشت مى‏نمايد كه از نظر آنها همان سوسياليزم نهائى و كمونيزم است.

 

پس اين نظريه مانند نظريه ماديين دسته اول نمى‏گويد كه اصولا طبيعت بشر بر شرارت بوده و خواهد بود، بلكه مى‏گويد، بشر بكلى فاقد طبيعت است. و سخره و ملعبه ابزار توليد خويش است، در اول ابزار توليد بشكلى بود كه مقتضى بود كه بشر اجبارا نيك باشد و سپس ابزار توليد شكل ديگرى به خود گرفت، ثروت و مالكيت پديدار گشت، بشر هم بد شد، تا اينكه مالكيت و ثروت هست راه چاره‏اى براى اصلاح نيست و اگر بشر بگويد مى‏خواهم اصلاح كنم اشتباه مى‏كند و جز پندارى بيش نيست كه به اصطلاح آن را «سوسياليزم تخيلى‏» مى‏نامند. براى اصلاح حقيقى بايد تا مرحليه الغاء مالكيت كه نتيجه رشد ابزار توليد است صبر كرد. آن روز است كه مى‏توان برابرى و عدالت و نور و خير را در جامعه بشر مشاهده كرد.

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نویسنده : سرباز گمنام
تاریخ : دو شنبه 26 دی 1390
زمان : 20:19


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.