امداد الهى در هجرت رسول اكرم (ص)

اسلام:دین:مذهب:دانلود:مطالب مذهبی:دانلود مذهبی:اندروید:نرم افزار:موبایل:کامپیوتر:شیعه

امداد الهى در هجرت رسول اكرم (ص)


امداد الهى در هجرت رسول اكرم (ص)

و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك اويخرجوك و يمكرون و يمكر الله و الله خير الماكرين .در اين آيه‏يكى از فرازهاى حساس تاريخ اسلام بيان مى‏شود و نشان مى‏دهد كه‏چگونه در سخت‏ترين شدائد،خداوند اسلام و مسلمين را نجات داد.

 

چرا؟چون واقعا اسلام و ايمان حكمفرما بود.يكى از آن سخت‏ترين‏شدائد،مسئله هجرت پيغمبر اكرم(ص)است.جريانى كه منتهى شدبه هجرت رسول اكرم از مكه به مدينه بسيار حيرت‏انگيز است.پيغمبراكرم در ده سال اول بعثتشان كه جناب ابو طالب پدر بزرگوار على‏عليه السلام هنوز در قيد حيات بود-و او رئيس بنى‏هاشم و مورداحترام همه قريش بود-به واسطه حمايت ابو طالب كمتر مورد آزار قرارمى‏گرفت.بعد از وفات ابو طالب،به فاصله چند روز همسر بزرگوارشان‏خديجه سلام الله عليها نيز از دنيا رفت.اين زن واقعا مصداق يار غمگساربود و از نظر روحى به قدرى انطباق داشت با رسول خدا كه بايد گفت‏در جهان نظير نداشت.اين زن بسيار فداكار و عاقله بود;مالش،جانش،هستيش،خوشى،سعادت و همه چيز خود را به پاى رسول‏اكرم ريخت.بعد از وفات ابو طالب و خديجه،سختگيرى بر رسول اكرم‏به حد اعلا رسيد.در اين ميان خدا وسيله عجيبى فراهم كرد:

 

مردم مدينه دو قبيله بودند به نام اوس و خزرج كه هميشه با هم‏جنگ داشتند.يك نفر از آنها به نام اسعد بن زراره مى‏آيد به مكه براى‏اينكه از قريش استمداد كند.وارد مى‏شود بر يكى از مردم قريش. كعبه از قديم معبد بود-گو اينكه در آن زمان بتخانه بود-و رسم‏طواف كه از زمان حضرت ابراهيم معمول بود هنوز ادامه داشت.

 

هر كس كه مى‏آمد،يك طوافى هم دور كعبه مى‏كرد.اين شخص وقتى‏خواست برود به زيارت كعبه و طواف بكند،ميزبانش به او گفت:

 

«مواظب باش!مردى در ميان ما پيدا شده،ساحر و جادوگرى كه‏گاهى در مسجد الحرام پيدا مى‏شود و سخنان دلرباى عجيبى دارد.يك‏وقت‏سخنان او به گوش تو نرسد كه تو را بى‏اختيار مى‏كند.سحرى درسخنان او هست‏».اتفاقا او موقعى مى‏رود براى طواف كه رسول‏اكرم در كنار كعبه در حجر اسماعيل نشسته بودند و با خودشان قرآن‏مى‏خواندند.در گوش اين شخص پنبه كرده بودند كه يكوقت چيزى‏نشنود.مشغول طواف كردن بود كه قيافه شخصى خيلى او را جذب‏كرد.(رسول اكرم سيماى عجيبى داشتند).گفت نكند اين همان‏آدمى باشد كه اينها مى‏گويند؟يك وقت با خودش فكر كرد كه عجب‏ديوانگى است كه من گوشهايم را پنبه كرده‏ام.من آدمم،حرفهاى اورا مى‏شنوم.پنبه را از گوشش انداخت بيرون.آيات قرآن را شنيد.

 

تمايل پيدا كرد.اين امر منشا آشنايى مردم مدينه با رسول اكرم(ص)

 

شد.بعد آمد صحبتهايى كرد و بعدها ملاقاتهاى محرمانه‏اى با حضرت‏رسول كردند تا اينكه عده‏اى از اينها[به مكه]آمدند و قرار شد در موسم‏حج در يكى از شبهاى تشريق يعنى شب دوازدهم وقتى كه همه خواب‏هستند بيايند در منا،در عقبه وسطى،در يكى از گردنه‏هاى آنجا، رسول اكرم(ص)هم بيايند آنجا و حرفهايشان را بزنند.در آنجا رسول‏اكرم فرمود من شما را دعوت مى‏كنم به خداى يگانه و...و شما اگر حاضريد ايمان بياوريد،من به شهر شما خواهم آمد.آنها هم قبول كردندو مسلمان شدند،كه جريانش مفصل است.زمينه اينكه رسول‏اكرم(ص)از مكه به مدينه منتقل بشوند فراهم شد.اين اولين[حادثه]بود.بعد حضرت رسول(ص)مصعب بن عمير را فرستادند به مدينه و اودر آنجا به مردم قرآن تعليم داد.اينهايى كه ابتدا آمده بودند،عده اندكى‏بودند;به وسيله اين مبلغ بزرگوار عده زياد ديگرى مسلمان شدند وتقريبا جو مدينه مساعد شد.قريش هم روز بروز بر سختگيرى خودمى‏افزودند،و در نهايت امر تصميم گرفتند كه ديگر كار رسول اكرم رايكسره كنند.در«دار الندوة‏»تشكيل جلسه دادند،كه اين آيه قرآن‏اشاره به آنهاست.«دار الندوة‏»در حكم مجلس سناى مكه بوده.مكه‏اساسا نه از خودش حكومتى داشت به شكل پادشاهى يا جمهورى،و نه‏تابع يك مركزى بود.يك نوع حكومت ملوك الطوايفى داشتند.قرارى‏داشتند كه از هر قبيله‏اى چند نفر با شرايطى و از جمله اينكه از چهل‏سال كمتر نداشته باشند بيايند در آنجا جمع بشوند و درباره مشكلاتى كه‏پيش مى‏آيد با يكديگر مشورت كنند و هر چه در آنجا تصميم مى‏گرفتند،ديگر مردم قريش عمل مى‏كردند.«دار الندوة‏»يكى از اطاقهايى بودكه در اطراف مسجد الحرام بود.الآن آن محل خراب شده و داخل‏مسجد الحرام است.

 

در آنجا پيشنهادهايى كردند،گفتند بالاخره بايد به يك شكلى‏آزادى را از محمد سلب كنيم،يا اساسا او را بكشيم يا حبسش كنيم و يالااقل شرش را از اينجا بكنيم و تبعيدش كنيم،هر جا مى‏خواهد بروددر اينجاست كه هم شيعه و هم سنى نوشته‏اند پير مردى در اين مجلس ظاهر شد-با اينكه قرار نبود كه غير قريش كس ديگر را در آنجا راه‏بدهند-و گفت من اهل نجد هستم.گفتند اينجا جاى تو نيست.

 

گفت نه،من راجع به همين موضوعى كه قريش در اينجا بحث مى‏كنندصحبت و فكر دارم. بالاخره اجازه گرفت و داخل شد.و در اخباروارد شده كه اين پير مرد انسان نبود و شيطان بود كه به صورت يك‏پير مرد مجسم شد.به هر حال در تاريخ،او به نام‏«شيخ نجدى‏»معروف‏شد كه در آن مجلس شيخ نجدى هم اظهار نظر كرد و در آخر هم نظرشيخ نجدى تصويب شد.آن پيشنهاد كه گفتند يك نفر را بفرستندپيغمبر را بكشد رد شد.همان شيخ نجدى گفت اين عملى نيست.اگرشما يك نفر بفرستيد،قطعا بنى‏هاشم به انتقام خون محمد او را خواهندكشت و كيست كه يقين داشته باشد كه كشته مى‏شود و حاضر شوداين كار را انجام دهد.گفتند او را حبس مى‏كنيم.گفت‏حبس هم‏مصلحت نيست زيرا باز بنى‏هاشم به اعتبار اينكه به آنها برمى‏خورد كه‏فردى از آنها محبوس باشد،اگر چه به تنهايى زورشان به شما نمى‏رسد ولى‏ممكن است در موقع حج كه مردم جمع مى‏شوند،از نيروى مردم‏استمداد كنند و محمد را از حبس بيرون بكشند.پيشنهاد تبعيد شد.

 

گفت اين از همه خطرناكتر است.او مردى خوش صورت و خوش بيان وگيرا است.الآن به تنهايى در اين شهر افراد شما را به تدريج داردجذب مى‏كند.[يك وقت مى‏بينيد]رفت در ميان قبايل عرب چندين‏هزار نفر را پيرو خودش كرد و با چندين هزار مسلح آمد سراغ شما.درآخر پيشنهاد شد و مورد قبول واقع شد كه او را بكشند ولى به اين شكل‏كه از هر يك از قبايل قريش يك نفر در كشتن شركت كند،و از بنى هاشم هم يك نفر باشد(چون از بنى هاشم،ابو لهب را در ميان‏خودشان داشتند)و دسته جمعى او را بكشند و به اين ترتيب خونش رالوث كنند،و اگر بنى هاشم ادعا كردند،مى‏گوييم قبيله شما هم شركت‏داشتند.حداكثر اين است كه به آنها ديه مى‏دهيم.ديه ده انسان را هم‏خواستند،مى‏دهيم.

 

همان شبى كه اينها تصميم گرفتند اين تصميم محرمانه را اجرابكنند وحى الهى بر پيغمبر اكرم نازل شد(همان حرفى كه به موسى‏گفته شد: ان الملا ياتمرون بك يقتلوك فاخرج):و اذ يمكربك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك و يمكرون ويمكر الله و الله خير الماكرين .از مكه بيرون برو.خواستند شبانه‏بريزند.ابو لهب كه يكى از آنها بود مانع شد. فت‏شب ريختن به خانه‏كسى صحيح نيست.در آنجا زن هست،بچه هست،يك وقت اينهامى‏ترسند يا كشته مى‏شوند.بايد صبر كنيم تا صبح شود.(باز همين‏مقدار وجدان و شرف داشت).گفتند بسيار خوب.آمدند دور خانه‏پيغمبر حلقه زدند و كشيك مى‏دادند،منتظر كه صبح بشود و درروشنايى بريزند خانه پيغمبر.اين مطلب مورد اتفاق جميع محدثين ومورخين است و در اين جهت‏حتى يك نفر تشكيك نكرده است كه‏پيغمبر اكرم،على عليه السلام را خواست و فرمود على جان!تو امشب‏بايد براى من فداكارى بكنى.عرض كرد يا رسول الله!هر چه شما امربفرماييد.فرمود امشب،تو در بستر من مى‏خوابى و همان برد و جامه‏اى‏را كه من موقع خواب به سر مى‏كشم به سر مى‏كشى.عرض كرد:بسيارخوب.قبلا على عليه السلام و«هند بن ابى هاله‏»آن نقطه‏اى كه رسول اكرم بايد بروند در آنجا مخفى بشوند يعنى غار ثور را در نظر گرفتند،چون‏قرار بود در مدتى كه حضرت در غار هستند رابطه مخفيانه‏اى در كارباشد و اين دو،مركب فراهم كنند و آذوقه برايشان بفرستند.شب،على(ع) آمد خوابيد و پيغمبر اكرم(ص)بيرون رفت.در بين راه كه‏حضرت مى‏رفتند به ابو بكر برخورد كردند.حضرت،ابو بكر را باخودشان بردند.در نزديكى مكه غارى است به نام غار ثور;در غرب‏مكه و در يك راهى است كه اگر كسى بخواهد به مدينه برود از آنجانمى‏رود.مخصوصا راه را منحرف كردند.پيغمبر اكرم(ص)با ابو بكررفتند و در آن محل مخفى شدند.قريش هم منتظر كه صبح دسته جمعى‏بريزند و اينقدر كارد و چاقو به حضرت بزنند-نه با شمشير كه بگوينديك نفر كشته-كه حضرت كشته بشود و بعد هم اگر بگويند كى‏كشت،بگويند هر كسى يك وسيله‏اى داشت و ضربه‏اى زد.اول‏صبح كه شد اينها مراقب بودند كه يك وقت پيغمبر اكرم از آنجا بيرون‏نرود.ناگاه كسى از جا بلند شد.نگاه كردند ديدند على است.اين‏صاحبك رفيقت كجا است؟فرمود مگر شما او را به من سپرده بوديدكه از من مى‏خواهيد؟گفتند پس چه شد؟فرمود:شما تصميم گرفته‏بوديد كه او را از شهرتان تبعيد كنيد،او هم خودش تبعيد شد.خيلى‏ناراحت‏شدند.گفتند بريزيم همين را به جاى او بكشيم;حالا خودش‏نيست جانشينش را بكشيم.يكى از آنها گفت او را رها كنيم،جوان‏است و محمد فريبش داده است. فرمود:به خدا قسم اگر عقل مرا درميان همه مردم دنيا تقسيم كنند،اگر همه ديوانه باشند عاقل مى‏شوند.ازهمه‏تان عاقل‏تر و فهميده‏ترم. حضرت رسول(ص)را تعقيب كردند.دنبال اثر پاى حضرت‏را گرفتند تا به آن غار رسيدند.ديدند اينجا اثرى كه كسى به تازگى‏درون غار رفته باشد نيست.عنكبوتى هست و در اينجا تنيده است،ومرغى هست و لانه او.گفتند نه،اينجا نمى‏شود كسى آمده باشد.تاآنجا رسيدند كه حضرت رسول(ص)و ابو بكر صداى آنها را مى‏شنيدندو همين جا بود كه ابو بكر خيلى مضطرب شده و قلبش به طپش‏افتاده بود و مى‏ترسيد.اين آيه قرآن است،يعنى روايت نيست كه‏بگوييم فقط شيعه‏ها قبول دارند و سنيها قبول ندارند.آيه اين است: الاتنصروه فقد نصره الله اذ اخرجه الذين كفروا ثانى اثنين اذهما فى الغار اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا .يعنى اگر شمامردم قريش پيغمبر را يارى نكنيد، خدا او را يارى كرد و يارى مى‏كندهمچنان كه در داستان غار،پيغمبر را يارى كرد،در شب هجرت درحالى كه آن دو در غار بودند.«هما»نشان مى‏دهد كه غير از پيغمبر يك‏نفر ديگر هم بوده است كه همان ابو بكر است. اذ يقول لصاحبه لاتحزن ان الله معنا .(كلمه‏«صاحب‏»اصلا در لغت عرب يعنى همراه.

 

حتى به حيوانى هم كه همراه كسى باشد عرب مى‏گويد:صاحب).

 

آنگاه كه پيغمبر به همراه خود گفت:نترس،غصه نخور،خدا با ماست.

 

فانزل الله سكينته عليه و ايده بجنود لم تروها (1) خداوند وقارخودش را بر پيغمبر نازل كرد. ديگر نمى‏گويد وقار را بر هر دو نفر نازل‏كرد.رحمت‏خودش را بر پيغمبر نازل كرد و پيغمبر را تاييد نمود.

 

نمى‏گويد هر دو را تاييد كرد.حالا بگذريم از اين قضيه.

 

تا به اين مرحله رسيد،از همان جا برگشتند.گفتند مانفهميديم اين چطور شد؟به آسمان بالا رفت‏يا به زمين فرو رفت؟مدتى‏گشتند.پيدا نكردند كه نكردند.سه شبانه‏روز يا بيشتر پيغمبراكرم(ص)در همان غار بسر بردند.آن دلهاى شب كه مى‏شد،هند بن‏ابى هاله كه پسر خديجه است از شوهر ديگرى،و مرد بسيار بزرگوارى‏است محرمانه آذوقه مى‏برد و برمى‏گشت. قبلا قرار گذاشته بودند مركب‏تهيه كنند.دو تا مركب تهيه كردند و شبانه بردند كنار غار،آنها سوارشدند و راه مدينه را پيش گرفتند.

 

حالا قرآن مى‏گويد ببينيد خداوند پيغمبر را در چه سختيهايى به‏چه نحوى كمك و مدد كرد. آنها نقشه كشيدند و فكر كردند و سياست‏به كار بردند ولى نمى‏دانستند كه خدا اگر بخواهد، مكر او بالاتر است. واذ يمكر بك الذين كفروا و آنگاه كه كافران درباره تو مكر و حيله‏به كار مى‏برند براى اينكه يكى از سه كار را درباره تو انجام بدهند:

 

ليثبتوك («اثبات‏»معنايش حبس است.چون كسى را كه حبس‏مى‏كنند در يك جا ثابت و ساكن نگه مى‏دارند.عرب‏وقتى مى‏گويد«اثبت‏»يعنى حبس كن)براى اينكه تورا در يك جا ثابت نگه دارند يعنى زندانيت كنند. اويقتلوك يا خونت را بريزند. او يخرجوك يا تبعيدت كنند. ويمكرون آنها مكر مى‏كنند.قريش به مكر و حيله‏هاى خودشان خيلى‏اعتماد داشتند و مثلا مى‏گفتند چنان مى‏كنيم كه خونش لوث بشود،ولى‏نمى‏دانستند كه بالاى همه اين تدبيرها و نقشه‏ها تقدير و اراده الهى است و اگر بنده‏اى مشمول عنايت الهى بشود،هيچ قدرتى نمى‏تواند اورا از ميان ببرد.

 

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نویسنده : سرباز گمنام
تاریخ : سه شنبه 27 دی 1390
زمان : 19:19


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.