داستان سوار و عابر

اسلام:دین:مذهب:دانلود:مطالب مذهبی:دانلود مذهبی:اندروید:نرم افزار:موبایل:کامپیوتر:شیعه

داستان سوار و عابر


داستان سوار و عابر

داستان ديگرى را ملاى رومى نقل مى‏كند كه با اين بيت‏آغاز مى‏شود:

 

عاقلى بر اسب مى‏آمد سوار بر دهان مرده‏اى مى‏رفت مار

 

داستان اين است كه يك آدم عاقل فهميده‏اى سوار بر اسب بود.رسيدبه نقطه‏اى كه درختى در آنجا بود و مرد عابرى زير سايه اين درخت‏خوابيده بود،خيلى هم خسته بود،همين جور گيج افتاده بود و در حالى‏كه خور خور مى‏كرد دهانش هم باز مانده بود.اتفاقا مقارن با آمدن اين‏سوار،يك كرمى آمده بود گوشه لب اين آدم.يك وقت‏سوار ديد اين‏كرم رفت توى دهان اين شخص و او هم همان طور كه گيج‏خواب بودكرم را بلعيد.سوار،آدم واردى بود،مى‏دانست كه اين كرم،مسموم‏است و اگر در معده اين شخص باقى بماند او را خواهد كشت.فورا ازاسب پياده شد و او را بيدار كرد.ديد اگر به او بگويد كه اين كرم‏رفته توى معده‏ات،ممكن است باور نكند و اگر هم باور كند،وحشت‏كند و خود اين وحشت او را از پا درآورد.يك چماقى هم دستش بود.

 

ديد راهش منحصر به اين است:او را به زور از خواب بلند كرد.آن‏شخص نگاه كرد ديد يك آدم ناشناسى است.گفت:چه‏مى‏خواهى؟گفت:بلند شو!گفت چه كار با من دارى؟ديد بلند نمى‏شود،چند تا به كله‏اش زد.از جا پريد.سوار يك مقدار سيب‏گنديده و متعفن را كه در آنجا بود به او داد كه قى‏آور باشد.گفت اين‏سيبها را به زور بايد بخورى.هر چه گفت آخر چرا بخورم؟ گفت بايدبخورى;با همان چماق محكم زد توى كله‏اش كه بايد بخورى.آن‏سيبها را توى حلقش فرو كرد.بعد پريد روى اسب خودش و به اوگفت راه برو!گفت آخر مقصودت چيست؟ كجا بروم؟سوابق من وتو چيست؟بگو دشمنى تو از كجاست؟من با تو چه كرده‏ام؟شايدمرا با دشمن خودت اشتباه كرده‏اى.گفت بايد بدوى.خواست‏كوتاهى كند،زد پشت كله‏اش و گفت بدو!عابر داد مى‏كشيد وگريه مى‏كرد اما چاره‏اى نداشت بايد مى‏دويد(مثل اينهايى كه‏ترياك مى‏خورند،مى‏دوند براى اينكه قى بكنند).به سرعت او را به‏سينه اسب انداخت و آنقدر دواند كه حالت استفراغ به او دست داد.

 

نشست استفراغ كرد،سيبها آمد،همراهش كرم مرده هم آمد.گفت آه‏اين چيست؟سوار گفت: راحت‏شدى.براى همين بود.گفت قضيه‏از چه قرار است؟گفت اصلا من با تو دشمن نبودم. قضيه اين بود كه‏من از اينجا مى‏گذشتم،ديدم اين كرم رفت توى حلق تو و تو در خواب‏سنگينى هستى و اگر يك ساعت مى‏گذشت تلف مى‏شدى.ابتداموضوع را به تو نگفتم، ترسيدم وحشت بكنى.براى اينكه قى بكنى اين‏سيب گنديده‏ها را به تو خوراندم سپس تو را دوانيدم.حالا كه قى‏كردى ما ديگر به تو كارى نداريم،خدا حافظ.عابر مى‏دويد و پايش‏را مى‏بوسيد نمى‏گذاشت برود،مى‏گفت تو فرشته‏اى،تو را خدا فرستاده‏است،تو چه آدم خوبى هستى.

 

اين جور نيست كه بشر هر چه را كه بخواهد و خودش انتخاب‏كرده است‏حقش مى‏باشد. انسان حقوق دارد ولى حقوق انسانى وآزاديهاى انسانى،يعنى در مسير انسانى.بشر وقتى كارش برسد به جايى‏كه اين اشرف كائنات كه بايد همه موجودات و مخلوقات را در خدمت‏خودش بگيرد و بفهمد: و خلقنا لكم ما فى الارض جميعا اين‏چوب و اين سنگ و اين درخت و اين طلا و اين نقره و اين فولاد و اين‏آهن و اين كوه و اين دريا و اين معدن و اين همه چيز بايد در خدمت توباشد و تو تنها بايد خداى خودت را پرستش كنى و بس،يك چنين‏موجودى بيايد خرما يا سنگ يا چوب را پرستش كند،اين،انسانى‏است كه به ست‏خودش از مسير انسانيت منحرف شده.چون از مسيرانسانيت منحرف شده،به خاطر انسانيت و حقوق انسانيت بايد اين‏زنجير را به هر شكل هست از دست و پاى اين شخص باز كرد;اگرممكن است،خودش را آزاد كرد،اگر نه،لااقل او را از سر راه ديگران‏برداشت.هفته آينده باز راجع به مسئله آزادى عقيده و آيه لا اكراه‏فى الدين بحث مى‏كنم.

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نویسنده : سرباز گمنام
تاریخ : چهار شنبه 28 دی 1390
زمان : 16:40


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.