![]() |
داستان مرد زاهد
داستانى در مثنوى است كه با اين حديث،خوب تطبيقمىكند.مىگويد يك مرد زاهد و عابدى بود كه همه واجبات ومستحبات را بجا مىآورد.يك وقت با خودش فكر كرد كه من همهكارهاى ثواب را انجام دادهام مگر جهاد را.نماز زياد خواندهام،روزهزياد گرفتهام،زكات دادهام،حج رفتهام ولى جهاد نكردهام.بهمجاهدينى كه در آن زمان بودند-زمان صليبيها-گفت اگر يك وقتجهادى پيش آمد ما را هم خبر كن كه به اين ثواب نائل بشويم.گفتندبسيار خوب،تو را هم خبر مىكنيم.يك روز آمدند اين آقايى را كه بهعمرش جهاد نديده بود خبر كردند كه آقاى زاهد بفرماييد برويم جهاد.
اسبى هم براى او تهيه كردند و راه افتادند.يك روز توى خيمه نشستهبودند يك مرتبه شيپور به صدا درآمد،حمله شروع شد.آنها كه سرباز بودند وسربازى كرده بودند مثل كبوتر پريدند روى اسبهاشان و رفتند.اينآقاى زاهد تا جنبيد و رفت لباسهايش را به تن كرد،تير و كمانش را بهپشتش انداخت،شمشيرش را برداشت و اسبش را آماده كرد يكى دوساعت طول كشيد. آنها برگشتند.گفت قضيه چه بود؟گفتند:بله،رفتيم و دشمن چنين بود،از كجا حمله كرده بود، زديم و كشتيم و چنينكرديم و برگشتيم.گفت عجب كارى شد!پس ما چى؟!گفتند تو كهنجنبيدى گفت پس ما از درك اين ثواب و از اين فيض محروم مانديم.
يكى از سربازها گفتحالا براى اينكه دستتخالى نماند،يكى از آنشريرهاى دشمن كه خيلى مسلمان كشته بود ما او را به اسارت گرفتيمو اكنون در يك خيمهاى است و كتش را بستهايم و اصلا بايد اعدام بشود.خيلى آدم بدى است.براى اينكه تو هم به ثواب نائل شده باشىبرو او را گردن بزن.زاهد رفت.تا رفت جلو،اسير كه يك آدم گردنكلفتى بود يكمرتبه چشم قرهاى به او رفت و نعرهاى كشيد و گفت براىچه آمدى؟تا اين را گفت،زاهد بيهوش شد و افتاد.اسير در حالى كهكتش بسته بود آمد روى سينه او خوابيد و با دهانش شروع كرد گلوى اورا گاز گرفتن تا كمكم بلكه شاهرگ او را قطع كند.مجاهدين ديدندزاهد دير كرد.گفتند نكند حادثهاى پيش آمده باشد.وقتى كه رفتند،ديدند زاهد بيهوش افتاده و كافر هم نزديك استشاهرگ او را ببرد.
او را گرفتند عقب زدند و از بين بردند و زاهد را آب به رويش پاشيدندو حال آوردند.گفتند قضيه چه بود؟گفت و الله من نفهميدم.همينكهنزديك او رفتم چشم قرهاى به من رفت و فريادى كشيد و من ديگرچيزى نفهميدم.اين است معنى:من لم يغز و لم يحدث نفسه بغزومات على شعبة من النفاق.
ما عبادتهايى بىمايه و كم مايه را،از نظر بدنى انجام مىدهيم.
اين عبادتهاى ما،اين نمازهاى ما،اين قرآن خواندنهاى ما،اين ذكرگفتنهاى ما كه روح ندارد و هيكلش هم چيز كوچكى است،اغلب درما ايجاد غرور مىكند و در نتيجه خودمان را از همه مردم دنيا بهترمىدانيم.چنين مسلمانى مسلمان واقعى نيست و همانطور كه پيغمبراكرم فرمودند اگر بميرد هم در درونش يك نفاق و دوروئى وجود دارد.
لهذا مىفرمايد: يا ايها النبى حرض المؤمنين على القتال هميشه اينها را ترغيب كن به امر جهاد،هميشه بگذار روح اينها مجاهد وآماده باشد،يادشان نرود كه جهادى هم هست;در همان حال صلح و سلم هم اينها روحا مجاهد باشند.
نظرات شما عزیزان:

