![]() |
داستان معاويه و عمر
خدا لعنت كند معاويه را كه اين كار از او شروع شد.در زمان خلافتعمر،معاويه استاندار سوريه بود و بيزانس(روم شرقى)كه مركزشهمين اسلامبول فعلى و قسطنطنيه قديم بود همسايه ديوار به ديوار سوريه بود.عمر در سفرى كه به شام مىآمد،به تبعيت از سنت پيغمبر كههنوز به هم نخورده بود با يك زى سادهاى مىآمد.خودش بود و يكمركب كه ظاهرا شتر بوده،و غلامش كه به نوبتسوار مىشدند.
گاهى خودش سوار مىشد غلام پياده بود و گاهى غلام سوار مىشد واو پياده بود.مشك آبى داشتند و يك مقدار نان خشك.معاويه ولشگريانش با جلال بسيار آمدند بيرون به استقبال خليفه.مردم شامكه هنوز خليفه را نديده و به استقبال آمده بودند از اينها رد مىشدند وگاهى از اينها مىپرسيدند از موكب خليفه چه خبر داريد؟اينها همجوابى نمىدادند،تا خود معاويه و همراهانش رسيدند كه آشنا بودند.
همينكه عمر چشمش به اينها افتاد كه با آن جلال و جبروت مىآيند،از مركبش پياده شد، دامنش را پر از سنگ كرد و پراند به معاويه وگفت اين چه وضعى است كه درست كردهاى؟! ولى معاويه آنقدرزيرك و زرنگ و حقهباز بود كه بالاخره خليفه را قانع كرد.گفت چونما در مجاورت بيزانس هستيم مصلحت اسلام چنين اقتضا مىكند.
خليفه هم سكوت كرد.
به اين شكل جلال معنوى را تبديل به همين شوكتهاى مادىكردند،در صورتى كه قدرت در جلال معنوى است.سر موفقيت مسلميندر قدرت روحى و معنويشان بود.
و اذ زين لهم الشيطان اعمالهم. مانند آنها نباشيدآنگاه كه شيطان كارهايشان را در نظر خودشان زيبا جلوهگر ساخت وقال لا غالب لكم اليوم من الناس و به آنها چنين گفت كه شماخيلى صاحب قدرتيد،هيچ قدرتى در مقابل شما مقاومت ندارد و انى جار لكم من هم كمك شما هستم،شما در جوار و در پناه منهستيد.راجع به اينكه شيطان به اينها چنين گفت، از قديم الاياممفسرين اختلاف كردهاند كه به چه شكل گفت؟آيا به شكل وسوسهبود يا به شكل تمثل؟مىدانيم كه قرآن كريم از حقيقتى ياد كرده استبنام ملك و فرشته،و از حقيقت ديگرى ياد كرده است به نام شيطانو جن.معمولا ارتباط ملك با انسان را به شكل القاء خاطرات خوبدر روح انسان بيان مىكنند كه حديث هم هست كه در قلب انساندو گوش است،از يك گوش ملك و از گوش ديگر شيطان القائاتتلقين مىكنند.و در قرآن آمده است كه ملك يا فرشته تمثل پيدامىكند يعنى ذات و جنسش جسم نيست ولى مىتواند مثال جسمانىپيدا كند و در نظر انسان،در جلوى چشم انسان مجسم بشود.دربارهروح القدس و مريم مىگويد: فتمثل لها بشرا سويا. (3) .شيطان هم همينطور است،گاهى بشر را صرفا به وسيله وساوسى كه در دل او القاءمىكند اغوا مىنمايد و گاهى در جلوى چشم بشر تمثل پيدا مىكند.
در اين آيه از قديم مفسرين اختلاف كردهاند كه آيا منظور ايناست كه شيطان در دل كفار اينطور القاء كرد يا مقصود اين است كهشيطان در نظر كفار متمثل شد؟هر دو را گفتهاند و هر دو هم مىتواندصحيح باشد.غرض اين جهت است كه شيطان به اينها القاء كرد،يااز راه وسوسه در دلشان و يا متمثل شد،گفتشما خيلى نيرومندهستيد،و به همين جهت اينها را مغرور و متكبر كرد.گفت:من كمكشما هستم،اما آنوقتى كه دو لشگر با يكديگر روبرو شدند شيطان فراركرد.يا همان شيطان متمثل شده فرار كرد بنابر يك تفسير،و يا آنوساوسى كه در دلشان مىافتاد و اينها را مغرور مىكرد و قوت قلبمىداد،يكمرتبه از بين رفت،بجايش جبن و ترس آمد;بنابر تفسيرديگر.
فلما ترائت الفئتان همينكه دو گروه يكديگر را ديدند نكصعلى عقبيه شيطان عقبگرد كرد و از اينها تبرى جست.
هميشه همين طور است:شيطان از هر راهى-وسوسه ياتمثل-وارد مىشود،بشر مغرور مىشود و دست به جنايت مىزند،عاقبت كار كه شد همه آن عوامل شيطانى عقب مىروند و انسان تنهاباقى مىماند.پس فرمود شما مغرور نباشيد و مانند آنها نباشيد كهشيطان آمد آنها را اينچنين فريب داد.
اذ يقول المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض غر هؤلاءدينهم و من يتوكل على الله فان الله عزيز حكيم. منافقان ودورويان و بيماردلان كه فقط ظاهر را مىبينند و عوامل معنوى رانمىبينند مىگفتند اين بيچارهها را ببين!دينشان اينها را مغرور كرده.
مكرر عرض كردهايم كه جنگهاى صدر اسلام بالخصوص جنگ بدرحكم يك معجزه را داشته استيعنى از نظر عوامل مادى و نيروهاىجسمانى هيچ كس پيشبينى نمىكرد كه مسلمين فاتح بشوند.[درجنگ بدر]پيشبينىها همه اين بود كه مسلمين مغلوب و منكوب شدهو شكستخواهند خورد.يك عده كه خودشان را عاقل حساب مىكردند و منافق و دورو بودند پوستخند مىزدند،مىگفتند اينبيچارهها را ببينيد!وعدههاى قرآن،وعدههاى دينشان اينها را مغروركرده،ديوانهاند دارند خودكشى مىكنند.كجا دارند مىروند؟!باچه عدهاى!با چه عدهاى!با چه قدرتى!يك لقمهاند در مقابلدشمن.فريب خوردهاند،دينشان اينها را فريب داده است.قرآنمىگويد اينها نمىدانند كه اگر كسى با خدا باشد،تكيهاش به خداباشد،چگونه عوامل الهى به نصرت او مىآيند و او را در هدفش تاييدمىكنند و قوت مىدهند. و اذ يقول المنافقون (عطف به ما قبلاست)نباشيد از كسانى كه[از شهرشان]بيرون شدند در حالى كهچنان بودند و در حالى كه منافقين و بيماردلان چنين مىگفتند. اذيقول المنافقون آنگاه كه منافقين مىگويند(«مىگويند»در اينجايعنى«مىگفتند») و الذين فى قلوبهم مرض و آنها كه در دلشانبيمارى است،بيماردلان.(مقصود بيمارى معنوى است نه اينكهقلبشان مريض است و بايد به دكتر مراجعه كنند.قرآن هر جامىگويد: فى قلوبهم مرض مقصود مرضهاى روانى و اخلاقى است).
منافقين و آنها كه در دلشان بيماريهاى روانى و اخلاقى است مىگفتند:
غر هؤلاء دينهم دين اينان،اينها را مغرور كرده.بيچارهها!كجامىرويد و با كدام قدرت؟!ولى اينها غافل بودند كه و من يتوكل علىالله فهو حسبه هر كه اتكايش به خدا باشد،خدا[براى او] كافىاست.شما واقعا توكل را در كارها پيدا بكنيد(توكل يعنى انسان وظيفهخودش را با اعتماد به خدا انجام بدهد)آن وقت مىبينيد چطور دستخدا به همراهتان مىآيد فان الله عزيز حكيم خدا غالب و قاهر است، اگر بخواهد،هيچ قدرتى در مقابل او نيست،و حكيم است: وكارهايش حكيمانه و بر اساس مصلحت است،بىجهت كسى را تاييدنمىكند.در اينجا اين قسمت از آيات كه دستورهاى روانى و روحى بهمردم است تمام مىشود.آيه بعد: و لو ترى اذ يتوفى الذين كفرواالملائكة يضربون وجوههم و ادبارهم موعظهاى است كه حالكافران را در وقت قبض روحشان بيان مىكند،كه اين باشدان شاء الله براى جلسه آينده.
نظرات شما عزیزان:

