![]() |
بخش اعظم روح انسان از انسان مخفى است
مولوى فوق العاده اعجوبه است،در مسائل روحى عجيباست،با اينكه اين نظريه را روانشناسان در قرن بيستم كشفكردهاند ولى اين عارف و خيلى از عارفهاى ديگر كه در مسائلروحى وارد هستند به نظير اينجور مطالب برخورد كردهاند،مىگويد:
اى انسان تو خيال نكن كه باطن خودت را خوب شناختهاى،مثلاينجور مىآورد،مىگويد:
تمثيل مولوى
بهر غسل آر در روى در جويبار بر تو آسيبى زند در آب،خار
گر چه پنهان خار در آب است پست چونكه در تو مىخلد دانى كه هست
مىگويد آيا اتفاق افتاده كه يك وقتى لباسهايت راكندهاى،رفتهاى در جويبار كه غسل بكنى، آب از اينجا مىگذشته،نگاه كردهاى،ديدهاى آب خيلى خوب و صافى است،چيزى همدر آن نيست،ولى سرت را كه زير آب مىكنى و مىروى ته آب،يكدفعه مىبينى سوزشى ناراحتت كرد،معلوم مىشود خارى در آنجاهست.اين خار در داخل آب وجود داشت ولى تو خبر نداشتى،وقتىكه رفتى زير آب و آن خار به تنتخليد[از آن آگاه شدى]،باز همآن را نمىبينى ولى به دليل اينكه مىخلد و تو را ناراحت مىكند[بهوجود آن پى مىبرى.]بعد مىگويد:
خار خار حسها و وسوسه از هزاران كس بود نى يك كسه (6)
مىگويد اى انسان!تو گاهى خيال مىكنى كه يك موجودبسيار پاكى هستى و هيچ عيب و نقصى ندارى،ولى اگر توجه كنى،گاهى از روى يك خار(خارهاى روحى كه در تو پيدا مىشود) ازروى يك ميلها،از سوى يك وسوسهها بايد بفهمى كه در درونتيك چيزهايى هست،خودت از آن بى خبر هستى.
مثال ديگرى ذكر مىكند،در آن مثال انسان را به حوضى تشبيهمىكند كه در ته آن حوض كثافتهايى-سرگين و امثال آن-جمعمىشود،ولى اينها رسوب مىكند و ته نشين مىشود. صبح زود وقتىانسان مىرود سر حوض،به حوض نگاه مىكند مىبيند آب صافاست مثل اشك چشم و تا آن ته حوض پيداست.آدم احساسنمىكند كه در اينجا يك چيز ديگرى وجود داشته باشد،ولى دو سهساعتى از طلوع آفتاب مىگذرد،آفتاب روى اين آب مىتابد، حرارتسبك را سنگينتر و سنگين را سبكتر مىكند،يكمرتبه مىبينيد ازآن ته حوض چه كثافتها بيرون مىزند،يكدفعه مىبينيد چيزى از تهحوض جستن كرد و آمد بالا،يك قطعه سرگين.آدم باور نمىكرد كهدر ته اين حوض به اين صافى و پاكى يك چنين كثافتى وجودداشته باشد.مىگويد اى انسان تو روح خودت را گاهى نگاه مىكنى،در يك شرايطى، مىگويى الحمد لله وقتى كه من نگاه مىكنممىبينم از اخلاق رذيله چيزى در من وجود ندارد،ولى اشتباهمىكنى،بگذار يك آفتاب بتابد،بگذار يك ناراحتى به وجود بيايد،آنگاه خودت را امتحان كن،بعد ببين چه چيزها از آن ته روحت بالامىآيد به صورت سخن،به صورت عمل،به صورت فحش،به صورتتهمت،به صورت غيبت و به صورتهاى ديگر.
غرضم اين جهت است:از نظر علم امروز اين مطلب ثابتاست كه روح انسان،قسمتى از آن بر خودش مكشوف است و قسمتبيشترش از خود انسان هم مخفى است.در سوره طه اين طورمىخوانيم: «فانه يعلم السر و اخفى» (7) خدا از راز آگاهاست و از پنهانتر از راز آگاه است.از امام سؤال كردند«از رازپنهانتر»چيست؟مگر چيزى از راز پنهانتر هم هست؟فرمود:
بله،از راز پنهانتر آن است كه يك چيزى در روح تو وجود داردخودت هم يادت نيست،راز آن است كه خودت آگاهى،ديگرانخبردار نيستند،پنهانتر از راز آن است كه خودت هم آگاه نيستى ولىدر تو وجود دارد.
در دعاى كميل جملهاى است كه همين حقيقت از آنكشف مىشود.امير المؤمنين به خدا عرض مىكند كه من بديهايىدارم،ملائكه تو كه رقيب (8) من هستند آنها مىدانند ولى«و كنتانت الرقيب على من ورائهم و الشاهد لما خفى عنهم»چيزهايىمن در درون دارم كه ملائكه هم بىخبرند،فقط تو مىدانى(خيلىعجيب است)در من چيزهايى وجود دارد كه ملائكه هم از آن عمقبىخبرند،فقط تو خودت مىدانى.
آن تمثيل عاميانه و اين حرفى كه علما امروز ثابت كردهاندكه روح انسان يك مقدارش آشكار است و مقدار بيشترش مخفى وپنهان است،اينها را براى اين ذكر كردم[كه بگويم]نه تنها روحانسان چنين است.
نظرات شما عزیزان:

