![]() |
معنى مكر و مكر خدا
«مكر»نقشهاى است كه هدفش روشن نيست.اگرانسان نقشهاى بكشد كه آن نقشه هدف معينى در نظر دارد اما مردم كهمىبينند خيال مىكنند براى هدف ديگرى است،اين را مىگويند«مكر».خدا هم گاهى حوادث را طورى به وجود مىآورد كه انساننمىداند اين حادثه براى فلان هدف و مقصد است،خيال مىكند براىهدف ديگرى است،ولى نتيجه نهائيش چيز ديگرى است.اين استكه خدا هم مكر مىكند يعنى خدا هم حوادثى به وجود مىآورد كهظاهرش يك طور است ولى هدف اصلى چيز ديگر است.آنها مكرمىكنند،خدا هم مكر مىكند،و خدا از همه مكر كنندگان بالاتر و بهتراست.
و اذا تتلى عليهم آياتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنامثل هذا ان هذا الا اساطير الاولين . مىدانيم كه ابزار پيغمبر،معجزه پيغمبر و آن چيزى كه براى پيغمبر نظير عصاى موسى بود، قرآنبود و بس،و پيغمبر غير از قرآن مدد كار ديگرى نداشت.يك فرد،تنهاى تنها مبعوث مىشود و با نيروى قرآن تدريجا افراد را جمع مىكند وتشكيل نيرو مىدهد.اين بود كه مسئلهاى كه درباره پيغمبر مطرح بودمسئله قرآن بود.قريش ناچار بودند كه با اين وسيله پيغمبر به مبارزهبپردازند.پيغمبر مىگفت اين كتاب،سخن خدا و مافوق سخن بشراست.آنها مىبايست پاسخى تهيه كنند.[مسائلى كه درباره قرآنمطرح بود]يكى مسئله زيبايى و فصاحت و بلاغت قرآن بود.ديگر،خبرها و داستانهايى بود كه پيغمبر راجع به انبياء گذشته مىگفت و قريش به كلى از اينها بىخبر بودند.آنها براى اينكه با پيغمبر مبارزهكنند، رؤسايشان گاهى مىآمدند پارازيت مىدادند به صورت ادعاولى هيچگاه عمل نمىكردند. و اذا تتلى عليهم آياتنا هنگامى كهآيات ما بر اينها تلاوت مىشود قالوا قد سمعنا مىگويند ما همشنيديم لو نشاء لقلنا مثل هذا اگر ما هم بخواهيم مىتوانيم مثلشبگوييم اما نمىخواهيم بگوييم.خيلى حرف عجيبى است!اگرمىتوانستيد،همان ساعت اول مىگفتيد.
ابوى ما نقل مىكردند كه يك استاد بنايى بود از اين بناهاىخود ساخته به قول امروزيها.يك وقت او را آورده بودند يك ضربى درمنزل ما بزند.گفتند كه اين آمد يك ضربى زد،وقتى آخرهاى كاررسيد،يكدفعه آمد پائين.گفتيم خوب دفعه اولش است،اشتباه كرد.
دو مرتبه همه اينها را جمع كرد و از نو ضربى زد.دفعه دوم هم آمد پائين.
دفعه سوم هم همينطور.ابوى ما رفته بودند ناراحت كه بابا تو كه بلدنيستى چرا مردم و خودت را معطل مىكنى؟!روز اول بگو من بلد نيستمضربى بزنم.تو،هم خودت را ناراحت كردى هم ما را،خوب بگو من بلدنيستم.گفته بود:«آقاى حاج شيخ اين چه حرفى استشما مىزنيد؟!
من اگر ميلم باشد ضربى مىسازم».من نمىدانم اين ميل كىمىخواهد پيدا بشود؟!
اينها هم گفتند اگر ميلمان باشد مثل قرآن مىگوييم،حالانمىخواهيم بگوييم.اين سخن براى اين بود كه بلكه بعضى ازمستضعفين و بيچارهها را گول بزنند.مىگفتند مگر محمد چهمىگويد؟!داستانها و افسانههاى گذشته را مىگويد.خوب ما هم مىتوانيم افسانههاى گذشته را بگوييم.مردى از اينها به نامنضر بن الحارث براى همين كار آمد به ايران(رؤساى قريش با ايرانهم روابط داشتند)و مقدار زيادى از افسانههاى قديم ايرانى رستم واسفنديار و كيكاووس و جمشيد و از اين حرفها را جمع كرد و بعد گفت:
مردم!بياييد تا برايتان داستان بگويم.اگر محمد(ص)برايتان داستانمىگويد من هم برايتان داستان مىگويم.اما كسى نرفتحرفش راگوش بكند.چون داستانهاى قرآن افسانه نيست. گفتند لو نشاءلقلنا مثل هذا ميل ما نيست و الا اگر ميل ما باشد،مثل اينمىتوانيم بگوييم. چيزى نيست،اينها افسانههاى گذشتگان است،وافسانههاى گذشتگان موضوع مهمى نيست.
نظرات شما عزیزان:

